when i close my eyes i beside the sea

زنگ تیم مینیمالیستی اینجا خورد که دیدم نمیتونم از یک سری ایتم هام جدا بشم و بدون استفاده از بقیه لباسا میتونم با همینا سر کنم:

کفش الستار

معجزه زندگیم کفش الستار بود. راحت، به همه چی میومد و به درد همه جا هم میخورد.کلاس،بیرون،پیاده روی.

 مانتو مشکی

به همه چی میومد، میشد پیرهن یا تی شرت های مختلف زیرش پوشید و با تغیر این پیرهن ها و تی شرت ها برای جاهای مختلف تیپ زد.

امشب، یکم بیشتر با لباس های مینیمال اشنا شدم، نحوه ست کردنشون، کمد کپسولی و اسودگی فکری ای که بهم میبخشه و تصمیم گرفتم از شروع پائیز لباس هایی که به دردم نمیخورن رو بزارم کنار و روی استایل ساده و حقیقی خودم با تعداد انتخاب های محدود و مناسب بدون اتلاف وقت و پول کار کنم.

2* امروز بلاخره نشستم و لینک هایی که میناتان برام فرستاده بود رو پیدا کردم و سلسله وبینار های گرایش های فیزیک رو دیدم. به فیزیک محاسباتی و اطلاعات که قطعا علاقه ای نداشتم پس سراغ ویدوش نرفتم. کهیانشناسی و نجوم هم نه. سیستم های اماری رو دیدم ، اما چون دوتا از اساتید خودمون پرزنتر بودن و با جنس حرفاشون اشنا بودم کامل ندیدم.اما، انتخاب جسورانه و گستاخانه ذرات بنیادی ته دلمو گرفت. قبلا هم با ایشیزاکی که حرف میزدیم میگفت تو به درد رشته های بنیاد گرا میخوری. مثل ذرات. نخواستم این رو بگم ولی ریچارد فاینمن هم ذرات بود. که این قطعا دلیلی برای انتخاب این رشته نیست و به صورت اینفو ازم قبولش کنین. ویدو 2 ساعت و 11 دقیقه بود.سه تا از اساتید و پژهشگران خفن ایران رو اورده بودن. یکیشون که احساس کردم چقدر چشماش وحشی و نگاهش بی پرده و واقعیه خانم یاسمین فرزان بود. حرف زدن، از اینکه رشته ذرات بر خلاف باقی رشته ها اصلا اصول خاص و منسجمی نداشته از اول تو دهه هفتاد یکم چارچوب بندیش کردن ولی باز هم درس خوندن توی رشته ذرات مثل دست و پا زدن توی اقیانوس و تلاش برای غرق نشدنه(واینبرگ). شما هیچوقت مطمن نخواهید بود کارتون درسته یا نه، چیزهایی که تو ازمایشا کشف میشه نتیجه خطای سیستمه یا نه، قطعیتی وجود نداره. تقریبا هیچوقت درس خوندن شما تو این رشته تموم نمیشه و همیشه باید مشغول مطالعه و درس خوندن باشید چون دامنه گسترده ای داره. یک ریسکه انتخاب این رشته، شایدم حقوق چندان خوبی نگیرید و همیشه پروژه گیرتون نیاد. واینبرگ میگه هیچوقت ثروتمند نمیشید و خانواده شما هیچوقت شمارو درک نخواهند کردو اهمیت کارتون رو نخواهند دید. دکتر شیخ جباری هم همینو گفت. گفت بعد از مدتی، هموطنان شما کسانی خواهند شد که مشغول ریسرچ و مطالعه هستند و اونها شمارو درک میکنند.

احساس کردم این سردرگمی و گم شدن مثل خودمه. مثل زندگی نکبت باری که همیشه تصور میکردم، خونه بدوش بودن مطمن نبودن و رها بودن.بدون ریشه بودن. وقتی که نمیتونی تعطیلاتت رو با بقیه هماهنگ کنی و ساعت کاریت مشخص نیست صبحه ظهره یا شبه. دربرابر طبیعت بیش از همه مفلوکی و شاید خانواده به صورت سنتی در الویت تو نخواهد بود.

مطمن نیستم، اما احتمالا ذرات رو انتخاب کنم. برای همین، احساس کردم وابستگی کمتر به چیزهای ساکن، مشغولیت های متفرقه و ادم هایی که شاید تو این مسیر باید کنار گذشته بشن یا ناخوداگاه کنار گذاشته میشن، به سبک مینیمالیستی نزدیکه. اگر این نوع زندگی قراره یک وقف کردن خویشتن در راه علم باشه، چیزی که هیچوقت نتیجش رو بلافاصله نمیبینی(واینبرگ) ، پس باید به چیزهای بنیادینی دل ببندی و چشم گذشتن از بقیه چیزهارو داشته باشی.

3* رژیم غذایی این چند وقته منو از پرخوری و خستگی و عذاب وجدان ناشی از سنگینی و چاقی دور کرده. تمیز میخورم. به اندازه، مقوی و با نشاط. غذا درست کردن خوشحالم میکنه، چون کمه پس با اشتها میخورم و قبل از خواب راجع بهش فکر میکنم که فردا طبق رژیم ناهار چی دارم.هوس های زودگذر رو بهشون نه میگم. و به طبعش این حس بوجود میاد که پایبندی به یک چیز بدرد بخور چه خوبه. وقتی ام میبینم یک سایز دو سایز یا بعضی مواقع 4 5 سایز کم کردم و وزنم یک کیلو اومده پائین تر سرزنده تر میشم. چند تا نکته هست که میتونه راه بده به سبک زندگی مینیمالیستی توی اشپزی.اول اینکه به اندازه بخرم.دوم اینکه به اندازه استفاده کنم.یک جورایی صرفه جویی و مصرف به صرفه. با بالا رفتن هزینه های زندگی خصوصا خورد و خوراک تو این 8 ماهه ،1 ساله اخیر که کاملا قابل لمس شده برام، از روش هایی برای غذا خوردن استفاده میکنم که صرفه جویانه تر و سالم تر باشه و به عبارتی مصرف چیزای غیر ضروری رو میزارم کنار. مثل مقادیر زیادی از روغن و شکر و نمک و برنج و نون.

به قول محمدعلی حنتخواه فرض کن انسان اولیه توی غار هستی(هرچند نیستیم) و فصل شکار همیشه نیست، فصل میوه همیشه نیست. اما میتونی چیزای مختلفی جایگزین کنی و به اندازه بخوری و موقعی که گرسنت شد بخوری(که ترجیحا باز هم این مورد اخری داخل یک چرخه ساعتی مناسب باشه بهتره.خودم بهش زیاد باور ندارم اما دکتر تغذیه میگه 8 صب تا 4 بعد از ظهر بهترین زمانه خوردنه).

4*مسافرت. بسیار از مسافرت کردن خوشم میاد.خصوصا هیچ هایکینگ که بعضی مواقع عمیقا دوست داشتم دختر نبودم و پسر بودم تا با امنیت سفر ببشتری توشه رفتنمو ببندم. ساده غذا خوردن باعث میشه ادم پول کمتری خرج کنه، بتونه وسایل حداقلی رو با خودش ببره.همچنین، مینیمالیست بودن باعث میشه از چیزای اضافی خود داری کنه و با توجه به فصل مثلا لباس ببره. این خیلی خوبه. لخت بودن از حجم بار.

فکر میکنم سبک زندگی خوبی باشه. سعی میکنم بیشتر باهاش اشنا شم و به کار ببندمش.دنبال ایجاد خلاقیت هم نیستم(تجربه نشون داده به جای اینکه دنبالش باشم خودش کم کم میاد و بعد از ی مدتی اون سبک رو شخصی سازی هم میکنه)، سعی میکنم یکم به تجربه دیگران هم توجه کنم.

پی نوشت:عنوان تاپیک، از طرح یک گلدوزی توی پینترست هست. شب بود و خوابم میومد اما خوابم نمیبرد، اخرین چیزی که تو صفحه لپ تاپ دیدم یک قاب گلدوزی دو، سه رنگه با نوشته when i close my eyes i beside the sea بود. یکی از زیباترین تصاویر عمرم بود.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان