زندگی دیگران

 راجع به این صحبت میکنیم که پادشاه، زمانی که میبیند ارتش خسته و ناگزیرانه به سمت شگست روحی پیش میورد
از چادر شاهنشاهی بیرون میورد سوار بر اسب تیزپا میشود و زره و درع جنگ ب تن میکند، اسب را زیر میکند و میشتابد به جلوی سپاه  برای روحیه دادن به افراد ارتش.نمونه اش اسکندر مقدونی در جنگ نهایی خودش.نمونه اش گفتگو و بحث در بین فسران و فرماندهان ایدانی در  جنگ تحمیلی
و او میبیند که افراد یک ب یک خائن و کم هوش و مستعمل اند، و او میبیند که سیستم به وظایف ناسیونالیستی خودش عمل نمیکند.و او کمی از جبهه خودش پایین می اید.و این ربطی به عقیده او ندارد،غریزه او راحتی و اسایش میطلبد و او به عمان سمت پیس میورد‌
نکته دوم: خواندن اثار یا چیزهای مورد علایقه یک شخص کلید ورود به سرزمین اوست.همانکاری که جاسوس دارد انجام میدهد.کتاب برشت را میخواند. و میدانیم، که برای فهم اثار هنری(که در اصل هنر همان خط سیر خلاقیت و جگونگی هر فردی است) باید به زندگی هنرمتد واقف بود.
ادمیزاد وقتی جیزی برای از دست دادن ندارد بیش از هر موقع دیگری غافلگیر کننده عمل میکند.مثل خانم.زمانی که هنز تنها جیز او بود و او به همان هم اعتماد خردی داشت.مسئله خیانت برای یک زن مسئله مهمیست،شاید حتی فقط قدمی به مرگ مانده باشد برایش.و مرگ اخرین درجه ی اتمام یک زندگیست. برای همین است که او زیر دوش غش میکند،برای همین است که او  اغوش کسی را که دوستش دارد بیشتر میطلبد، بیشتر از هوا.چون زنده ماندن اینجا شرط نیست، زندگی کردن شرط میشود.حتی اگر زندگی کردن به یک اغوش ختم بشود، اشکالی ندارد.همان اغوشی که به ان خیانت کرده را برای مرهم عذاب وجدانش می خواهد.و این نشانه اعتماد به طرف مقابل در رابطه است.اعتمادی که موج میزند و حتی بعد از خیانت ادامه دارد  و دچار شک و شبهه نمیشود.نه از سمت زن به مرد، و نه از سمت مرد به زن.چون عامل خیانت چیز بزرگتریست به اسم هنر، نه مردی که وزارت را میچرخاند.
انسان میخواهد باهوش  باشد، و انسان با توجه به جهانبینی اش، گاهی تصمیم میگیرد که محافظه کار باشد، و با توجه به موقعیت اجتماعی اش،که پایگاه اول"وجودی یه عنوان یک انسان" را اشغال میکند،و با توجه به زندگی اجتماعی، مسئولیت پذیر باید باشد.حالا کسی که هر ۳ اینهارا باهم دارد احتمالا نمونه موفق و پیشرو ای است در ان نوع جهانبینی که تعریفش بر عهده شخص خواننده است.
حالا، کسی که اینهارا باهم دارد یا دوست است یا دشمن.هم دوست قوی ای هست، و هم دشمن قوی ای.
اگر سهل انگاری کند مطمنن دشمن است.نه برای اینکه سهل انگاری جرم است و از این قبیل، برای اینکه فردی گه هر ۳ را دارد، سهب انگاری،چشم پوشی،بخشش و امتناع نمیکند مگر به عمد.
و این گردن خودش است،زیرا اوست که با تلاشش و با کوشش و ذات درونی اش فردی منظبط و با اراده و توانمند شده و اجازه داده دیگران "کامل" بودن نسبی اش را نقد کنند.چه بخواهد و چه نخواهد.
در نهایت، چیزی نیست در این دنیا که "احتمال" نتواند نتیجه قطعی ان را به هم بریزد.در فیزیک گرایشی داریم به ایم مکانیک اماری و سیستم های پیچیده‌.انسان، یک سیستم پیچیده است.همانطور که اقتصاد و سیاست یه عنوان موجودات زنده، سیستم های پیچیده عنوان میگیرند‌.و شرط لازم وارد شدن به دنیای پیچیدگی ها، یاد گرفتن احتمالات و تصادفات است.چیزی که در این فیلم سرنوشت ساز بود.از به دنیا امدن درایمن و باقی کارکتر ها گرفته تا اتفاقات متعدد زندگی کریستا که باعث کمبود اعتماد به نفس و قرصی شدن وی بوده، همکلاسی شدن هوپتمن با وزیر فرهنگ در مدرسه، پیدا شدن کازا در زندگی درایمن، قرار گذاشتن ناخوادگاه هوپتمن با کریستا در بار و رد شدن ماشین از خیابان محل زندگی لازلو و مرگ کریستا. 
حتی اگر همه چیز را بدانیم باز هم توانایی مدیریت کردن شرایط به نحو احسنت و مثل یک زندگی عادی را نداریم.
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان