کلیشه ی توقع و الویت "خود" در زندگی" خود". در کمال ناباوری دیشب باز هم کلیشه ای رو شدم که هزاران نفر پیش از من تجربش کرده بودن و هزاران نفر همراه من و بعد از من تجربش خواهند کرد.شعر و داستان راجع بهش نوشتن.فلسفه بافی کردن.یک چیز کهن که برای هر انسانی تو زندگیش پیش میاد و تجربش میکنه.
اینکه انسان تنها فرد قابل اتکای زندگی خودش خودشه و دیگران، همراه و یاورند اما نقش اصلی ماجرای ما فقط خودمونیم.و در مقابلش، ما نقش اصلی زندگی هیچکس نیستیم، تاریخ اونهارو رقم میزنیم اما مهره اصلی نخواهیم بود.همیشه در فرع، یاور و یاری دهنده و خواهر و مادریم.
لذا توقع بی جا نباید داشت، لذا باید درنگ کرد قبل از پیشنهاد دادن.قبل از دستور دادن.قبل از درخواست کردن. چون این قانون نانوشته خودم برای خودم همیشه هست.شاید ناگریزیم از این قانون، شاید این تنهایی ما در میان دیگران از همین قانونه که دست ما نیست.سرشته شدیم با این طناب نامتنهایی که تا بعد از مرگ ماهم ادامه داره.
تعدیل جایگاه ها، به معنی دور انداختن کامل یک نفر نیست. این چیزیه که تازه فهمیدم. قرار نیست به خاطر کمال گرایی و تمامیت خواهی قفل های بازنشده رو ب زور باز کنیم.
چیزی بود که من فهمیدم.ازشم خشنودم.تو این قمار زندگی احتمال باختن همه بازی های مهمم به اندازه معکوس عدد نپره.
اهنگ گوش بدیم.از عبدالحلیم حافظ.
متن رو میتونین از اینجا پیدا کنید.
ترجمه رو هم میخواستید پیام بدین براتون ترجمه می کنم تاجایی بتونم.