تشخیص

به نظرم تشخیص دادن اینکه الان به موقعیت هامون و دغدغه هامون چه اسمی بدیم خیلی مهمه.اسم فقط یک اسمه ولی عملکرد رو میشه باهاش توجیح کرد. در مغز و در میان دیگران.از اینجاست که خطرناکه.و اهمیت داره چه اسمی روی حال خوش و ناخوش جسمی و روحیمون میزاریم. وقتی داریم تحلیل میکنیم موقعیت یک فرد رو، یک جامعه رو، یک حکومت رو، کلمه ها مهم میشن. 

و هرچقدر این کلمه ها مارو بیشتر خورد کنند بازدارندگی بیشتری نسبت بهشون داریم.به همین دلیل قابل اهمیتند که "خود شکن، اینه شکستن خطاست". کمتر به کارشون میبریم یا اینکه فکر میکنیم درمورد ما صدق نمیکنند چون ما تمام عمرمون با چیز دیگه ای تعریف شده بودیم، و حالا میفهمیم کلمه اشتباهی به کار بردیم برای توصیف خودمون.

مثلا من امشب فهمیدم یک سری جاها مسئله رفتن مسئله دیگران نیست.یعنی گاهی ما میریم تا دیگران رو تحریم کنیم از وجود خودمون.ولی در واقع "تحریم" ای اینجا ساخته نمیشه. بلکه ما میریم چون جایی برای ما هست و نیست. چون موندن و رفتن ما مثل ضرب عدد 1 در عبارته.

گاهی اوقات ما فکر میکنیم حضور دیگران تو زندگی ما برگ برندست، لاکن اینجوری نیست. ما خیلی جاها خودمونو با کلیشه هایی که ممکنه برامون پیش نیاد چون شرایط اولیش رو نداشتیم، گول میزنیم. باهمرنگ شدن گول میزنیم. مثلا به نظرم مسئله خانواده جزو همین مسئله هاست. خانواده به عنوان یک نماد مقدس در بین اکثریت سرتیتر وحدت رو داره.وحدت اهنگ قدرته. من شخصا به پشمم نیست چنین چیزی. نسبت خونی برام اهمیتی نداره. بعضی از شاخه های خونی رو باید قبر کرد. پس به صورت کلی اگر شما از داخل خانواده خودتون گلچین میکنین یه سری ادمارو و بقیه رو به معنای واقعی جزوی از خانواده نمیدونین نسب خونی معیار ثانوی قرار گرفته براتون.

گاهی اوقات فکر میکنیم حضور ما در زندگی دیگران یک برگ برندست براشون. این تصور  مرز باریک بین حماقت و زیرکیه. ولی باریکه.ادم معمولا حماقتو انتخاب میکنه و توهم میزنه راجع به خودش.×خطر حقیر شدن× 

یک چیز دیگه ای هم هست. بعضی وقتا نیاز نیست بقیه کاری بکنن یا خود ادم کاری بکنه تا جای ادما عوض شه. نه اینکه به صورت طولی بالا و پائین بره، بلکه به صورت عرضی دور و نزدیک بشه. و همیشه نیاز نیست همه صندلی ها پر بشن. گاهی اوقات شما یک نفرو دوست دارید اما کافی نیست. به اقتضای شرایط، یا هرچیز دیگه ای نمیتونین اون کسی رو از داخلش پیدا کنین که قراره صندلی نزدیک رو تصاحب کنه. اشکالی نداره، خودمو اذیت نمیکنم زیاد.نشد دیگه. بعد از یه مدتی، طرف براتون شده : اشنایی با خاطرات خوب و بد . دوستش دارین ولی همینه. کنار نیومدن باهاشه که ادمو دلزده و شاکی و بی قرار میکنه و باعث میشه چیزای خوبی رخ نده.×پرهیز از خطر سعی در ساختن مجدد لحظات قدیمی×

چرا ادم انقدر خودشو اذیت کنه؟ بزار هرچی که هست همینجوری ادامه پیدا کنه.قرار نیست ادم برای هرچیزی تلاش کنه.

خلاصه همین. 

پی نوشت: یه اهنگ گوش بدیم از عبدالحلیم.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان