شناخت پناهگاه

اول از همه دلم میخواد با ورود کردن به فصل مدرسه ها و ترم جدید، یکم از تجربیات خودم رو اینجا بنویسم شاید که یک اپسیلون تونست به کسی کمک کنه.

ببینید مسئله مشاوره تحصیلی و برنامه ریزی درسی کار سختی هست، و نه تنها برنامه ریزی بلند مدت نیازه، روحیه جنگندگی و مربی گری رو احتیاج داره و بدون این روحیه شما نمیتونین موتور کسی رو راه بندازین. فقط این نیست که برنامه بنویسید، بلکه باید بتونید برای هر عقب موندگی زمان جبرانی توی اسیتنتون به صورت مخفی داشته باشید.اگر برای دیگری برنامه مینویسید این رو رو نکنید اما اگر برای خودتون کار میکنین بحث فرق میکنه.من از اینجا به بعد راجع به خودمون مینویسم:

برنامه ریزی کار سختیه به چند دلیل، دلیل اول چیدمان روزانه و منطبق کردن اون با زندگی"واقعی" هست. خیلی از برنامه های ما توی هوا و برای یک موجود خیالی به نام"من درسخون " نوشته میشن. اما این برنامه ها هرگز عملی نمیشن چون این من درس خون، همونطور که سابقا گفتم، متاسفانه موجود رباتیکی نیست که زندگیش در مسیر "قضیه حمار" خیلی راحت بگذره و بتونه مسیر سریع رو انتخاب کنه و به کاراش برسه.متاسفانه در دنیای واقعی، مسئله فقط تشخیص مسیر درست نیست.چگونه رفتن مسیر درست هم مهمه.کما اینکه شما مسیر اشتباه رو هم درست برید، یا راه فرعی پیدا میکنین و میپیچید یا حداقل بعد از یه مدتی میفهمید تو مسیر اشتباهی هستید و گوش به زنگ موقعیت تغیر ادامه میدید. اشاره کردم اگه عقب افتادین باید از یک سری چیزها بزنین تا برسین.برنامه های سنگین مثه دومینو میمونن و با افتادن ی مهره نقشه ها خراب میشه.سوپاپ اطمینان اینجا اینه که با هر درسی مثل خودش رفتار کنیم.میدونین مشتق جزئی چیه؟ مشتق جزئی اینه که کل هیکل معادله رو در نظر بگرید و ببینین اگه یکی از این قسمتای برنامه تغیر کرد چه اتفاقی برای برنامه میفته. مشتق جزئی بگرید از هر کدوم از این درس ها. ببینین با عقب افتادن چه سهمی رو باید از درس دیگه یا از استراحتتون و تفریحاتتون اخذ کنین. سوپاپ اطمینان این گذشتن از اسودگیه. همیشه ی جایی برای تنگ تر شدن بزارین.

قضیه حمار: یه الاغی رو گذاشتن وسط ، جلوشم اب و غذا گداشتن، دوتا مسیر برای رسیدن به تغذیه وجود داشت، الاغه فهمید و راه اسون تر که زودتر میرسه رو انتخاب کرد و رفت.(نامساوی مثلثی)

دلیل دوم به خاطر عنصر نظم درونیه. مسئله فقط هندل کردن شرایط بیرونی نیست و نوشتن یک برنامه خوب و دقیق. شرایط بیرونی گاهی اوقات قابل کنترلند، اما مسائل درونی خیر. و اینها، خیلی مهمند:

شما استرسی هستید. مدام بدنتون موقع تمرکز کردن تیک میزنه و دلشوره دارید.

شما وسواسی هستید. مدام باید برگردید و چیزایی که خوندین رو بخونین. وسواسانه نگاه میکنین ب مسئله و توهم نادانستگی تمام وجود شمارو پر کرده.این برای همه پیش میاد اما تفاوت بارز شما با دیگری مسئله قانع شدنه.شما قانع نمیشید بعدا  بخونید و دوره کنید.شما قانع نمیشید که فراموشی بخشی از پروسه یاد گیریه.شما قانع نمیشید که به اندازه کافی این متن رو جویدید. وسواس سرعت شمارو پائین میاره، شما سعی میکنید همه جوانب مسئله رو بیش از حد تحلیل بکنین، اجازه به رونی یاد گرفتن رو نمیدید.اینها نکات منفی ای هستند اگر از حد تعادل بگذرند. به معنای کندوکاو ماجراجویانه نیستن لزوما.

شما حواس پرتید. دو دلیل بالا شاید توش نقش داشته باشن. اما پرش فکری خودش به قدر کافی مسئله بزرگیه که بتونه خیلی از مشکلات "زندگی تحصیلی" شمارو پوشش بده. حواس پرتی درمان دارد.1) اگر فکر میکنید باید یه دکتر برید برید حتما دارو درمانی بشین. بیش فعالی ممکنه نه فقط زندگی تحصیلی بلکه اینده زیبایی رو که با تمرکز میتونین به دست بیارید رو از دستتون بقاپه. نهایتن دوتا پروپرانولول میدن میخورین دیگه.×باتوصیه پزشک× 2)خودتون رو ببندید به صندلی.3) کش بکنید دستتون و هر وقت حواستون پرت شد کش رو بکشید و ول کنین تا ضربه یاد اور حواس پرتی بشه.4) حواس پرتی هاتون رو بنویسید. دسته بندیشون کنین و بهشون رسیدگی جدی بکنین.5) اگر انسانی هستید ک نمیتونین پای کتاب زیاد بشینین فن پومودورو رو انجام بدین، یعنی بین درس خوندن وقفه بندازین.جواب میده.

برنامه ریزی در قسمت دیگه ای کار سختیه که من تازه تجربش کردم.شما عزم جزم دارید برنامه خوبی دارید لاکن منابع خوبی ندارید. وقتی منابع درسی خوبی نداشته باشید به معنای واقعی بدبختی بدی رو تجربه میکنین. مجبور به دوباره کاری میشید.مجبور به پرش منبع میشید. خیلی سختمه من الان که با این مشکل درگیرم. درس هام کتابهای خوب ندارن و اساتید خوب هم ندارن بعضیاشون و بعضی از درس هارو هم پیش نیاز ریاضیاتی سنگین میخواد که باید جداگونه بخونم.یعنی الان مثلا برای درسی مثل کوانتوم، من علاوه بر کتاب درسی، باید کتاب اضافی بخونم و همچنین باید یه دوره کامل ریاضیات جداگانه بخونم تا بتونم برم جلو. برای درسی مثل ریاضی فیزیک 2 که کتاب خوبی نداره باید یه منبع ریاضیاتی جداگونه بخونم و به لطف مکتب خونه تونستم یه دوره خوبه ریاضی مهندسی پیدا کنم که از شانسم حداقل چند سر فصل مرتبط داریم و میتونم از اینجا گوش بدم. کتاب سلوشن نداره و با توضیحات استاد نمیشه سوال حل کرد. درس الکترو مغناطیس نیازمند انتگرال های سنگین و مفاهیمه چون کتاب اصولا توضیحاتی رو نوشته که ازشون برای حل مسئله استفاده کنیم نه مفهوم. برای این درس هم منبع خوب و کاملی نمیشناختم به همین دلیل کتاب مفهومی_مسئله محور خیلی خوبی رو که ترم 3 خریده بودم دارم کنار کتاب اصلی میخونم. جا داره خودم رو به خاطر "پاس کردن" معادلات دیفرانسیل لعنت کنم. اگر افتاده بودم مثه بچه ادم ترم بعدش مثه سگ میخوندمش و الان با متمتیکا به فاک فنا نمیرفتم.

منبع خوب، خیلی چیز مهمیه. فراموش نکنین.

یک چیزی که تو برنامه ریزی ادم باید رعایتش کنه اینه که: شما قراره با خروجی ادمی که هستید کار کنین.

یعنی چی؟

یعنی اینکه من ریحانه همینم، پرش فکری دارم، نمیتونم مداوم پای کتاب بشینم ، گاهی اوقات از دلشوره های عجیب تیک میزنم و علاوه بر اینها استرسی هستم.چیزی که تقریبا یک ساله فهمیدمش.

نهایتن برنامه ای که باید برای خودم بنویسم باید شامل این مشکلات باشه. برای ی ادمی که از صب تا شب میتونه تو کتاب باشه و پرش فکری نداره نباید برنامه بنویسم. برای خودم باید بنویسم. خروجی هست که نهایتن ادم باهاش کنار میکنه. شما نتیجه یک تابع پیچیده با کلی نقص برای درس خوندن هستین. باید روی این نتیجه  تازه سر از تخم در نیاورده برنامه ریزی کنین.

یه چیزی هست.یادتون نره که ادم وقتی با مشکلات بزرگ بشه بهشون عادت میکنه این درسته ولی وقتی متوجه میشه گونه دیگری از زندگی کردن هم هست شاخکاش تیز میشه و یکم به شرایط اعتراض میکنه. اعتراض صحیح. خودم 12 سال مدرسه رو تو خونه ای درس خوندم که همیشه لب تا لب پر از ادم بود. الانم که مجازیه بازم اینجام و همون شرایط قبلی.اما وقتی فهمیدم چیزی به اسم محیط خلوت برای درس خوندن وجود داره یکم ارزش مطالعه در ارامش رو فهمیدم و یکم ب شرایط اعتراض کردم. یعنی سر همه عربده کشیدم که ساکت شید. اما خب، در خانه ما ادم بزرگا با بچه کوچیکا تفاوت های اندکی دارند ((((: البته رعایتم هم میکنن خدایی.از حق نگذرم. اما بلاخره خونه باباشونه :دی

راستی عاشق این استاد بچه های برق کرمان شدم.دکتر افروز. هم خوب درس میده هم لهجش انقدر شیرینه که لذت میبرم. تعاملشم با دانشجو زیاده. خیلی خوشم اومد خلاصه.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان