ای اولگا! ایرینا!ماریانا!فیورنتینا!

اول اینکه الان خیلی خوشحالم. احساس میکنم روحیم برای نیم ساعت برگشت. نه اینکه قبلش ناراحت بودما.قبلش رو امروز در اصل فهمیدم که چه شکلی بودم:

وقتی یک خاصیتی بوجود میاد توی فضا، شما ناچارا یک تفاوتی رو احساس میکنید و وقتی اون رو احساس میکنید اون تغیر براتون پتانسیل رو تعریف میکنه. پیش از ابراز خاصیت، پتانسیل وجود نداره. تعریفی براش نداریم، وقتی درک نشه یعنی وجود نداره.

حالا شما فرض بکن محیطی که بهش وارد میشی با خاصیت قبلی عجیبن شده باشه. شما متوجه نخواهید شد که تغیری هست، چون در لحظه ورود شما با "سوابق" روبرو هستید. حالا وقتی تغیر دیگه ای توی فضا بوجود بیاد، شما متوجهش میشین.

من دقیقا این اتفاق برام افتاده.من نیازمند حضور یک خاصیت توی فضای بیکران اطرافم هستم.دیروز که اون واقعه تلخ بوجود اومد یک خاصیت بود به سمت تغیرات منفی. در حالی که صبحش من دوتا تغیر مثبت خیلی خوب تجربه کردم. اول اینکه کلاس مکانیک کلاسیک یکم تو جنب و جوش افتاد و حرف زدم.و بعدشم کلاس مکانیک کوانتومی بود که اونجا هم یکی از سوالام جواب گرفت.

این یک بیان خیلی ساده است از پتانسیل و میدان الکتریکی. قسمت دوم تعمیم یافته قسمت اوله.باید از استادم راجع بهش بپرسم و اگر درست نبود تصحیحش کنم. نکته اصلی اینجاست که تغیر این وسط اساس و بنیان کاره. این تعریف احتمالا از نظر درستی رقیق شده هست به چند دلیل. اول اینکه بیانش ساده شده و با کلمات بیان شده نه با ریاضیات دوم اینکه الکترو مغناطیس یک دروغ فاحش بزرگ و مسخرست که اصلا واقعیت نداره.بار کجا بود لامصب، برو گمشو. الکترون یک ذره است که تو کوانتوم شبح تعریف میشه. تو کوانتوم! میفهمی؟ تو اندازه گیری فوق فجیع دقیق.الکترو مغناطیس حقیقتا یک شیطان سه بعدی که علم رو ساده کرده ولاکن به هیچ عنوان ساده نیست.

علی ای حال، برد حسن یزدانی و استوری های محمود فرجامی به حدی بهم حال داد که الان تا صبح میخام کوانتوم بخونم. تابع دلتای دیراک شدم. در همه جا صفر و یک لحظه اوج میگیرم.

فردا یک پست خیلی مهم میخوام بگذارم که به شدت توی زندگیم موثره.من کشیده ابداری خوردم از ایشیزاکی، 6 ماه پیش. و الان وقتشه که یکم از تبعاتش بگم. من عاشق اینم که بقیه رو تحلیل کنم.عاشق اینم. دیونه وار دوست دارم پیش بینی کنم رفتارهاشون رو. برای همین انقدر باز میشه و احتمال ها زیاد میشن که قدرت نتیجه گیریم به صفر میل میکنه،فقط میتونم به یک سمتی "بیشتر" سوبق بدم همه چیز رو. نهایتن باید مفهوم مقصر_ غیر مقصر رو از زندگیم پاک کنم.ولی اینکه چی جایگزینش کنم ذهنمو درگیر کرده.اینکه در ادبیاتم رسوخ کرده و باید عادت شکنی بکنم.حالا فردا راجع بهش مینویسم.

کورتانیدزه کشتی گیر گرجستانی که قهرمان ایرانی را بارها شکست داد.ولی علیرضا حیدری، در 2004 بلاخره کورتانیدزه را خاک  کرد.

یک اهنگ گوش بدیم: کورتانیدزه نامجو

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان