گفتگو

_خبری ازش نداری؟

+نه والا، نپرسیدم.نمیدونم. ولش کنید.

_حسین هم نمیدونست. رفتم مغازش کلا میگفت اصلا نه میاد نمیدونیم کجاست این همه بهش زنگ زدیم.

 تلفنو برداشتم. مطمئن نبودم که جواب بده چون با خط کدو داشتم بهش زنگ میزدم نه با خط خودم. و خب جواب خط هیچکس رو نداده بود.جواب خط هرکیم داده بود گفته بود: به شما ربطی نداره کجا هستم.

فرقی هست بین اهمیت و فضولی که من این رو خوب فهمیدم.دیدم که تفاوتشون چجوریه. بعضیا فقط میخوان بدونن که چی شده.بعضیا میخوان درکت کنن وقتی بهشون گفتی. یک اتفاقی بیفته براشون، یک تاثیری بگیرن، یک عکس العملی و همراهی ای پیشه کنن. تو شعاع گرم حادثه تو قرار بگیرن و بیان داخل گود. من از خیلی چیزها مطمن نیستم ولی از این مطمنم که برام مهم نیست چه اتفاقی افتاده، میخوام هرجور تو میگی بشنوم و هرجور تو میگی ببینم وقتی ناراحتی و خیلی جاها فقط گوش بدم به حرفت. فکر نکن ساکتم و هیچ صدایی ازم درنمیاد ینی خستم کردی، یا حوصلمو سر بردی، یا حواسم نیست، هست.من دارم به تو گوش میکنم. به خاطر شرایط اولیه مسئله که همون "هرجوری تو میگی" هست، نمیتونم یه سری جاها نظری بدم.(چون من در نیم کره گنگ مسئله سمت تو دارم شنا میکنم ، دریای واقعا اتفاق افتاده رو نمیبینم)فقط گوش میدم بهت.من کنارتم.

 تلفنو جواب داد. با لحن رسمی.گفتم سلام.حالت چطوره؟

+اها چه عجیبی از من خبری گرفتی. برات مهم شد.

_ زنگ زدم ببینم سالمی و سلامتی یا نه.

+ سلامت هستم ولی سالم نیستم. دلم گرفته. حالم خوش نیست.

_من گفتم رفتی، حداقل یکم حالت خوش باشه.حالا مهم نیست برام کجا رفتی با کی رفتی چطور رفتی، مهم اینه که حالت خوب باشه. انجا خوشه که دل خوشه.

+نه.چه حال خوشی.حوصله ندارم.پولم ندارم.

خندیدم_ خب حالا که رفتی یک تغیری بوجود بیار یک حرکتی بکن که حالت عوض شه.یک کاری کن.

+ فرقی نداره.از یک پوچی میام داخل یک پوچی دیگه.از یک بی ماهیتی میام داخل یک بی ماهیتی دیگه غرق میشم. بی روحم و میخام یک تغیر ایجاد کنم.تغیر ایجاد میکنم و بی روح تر میشم.فرقی نمیکنه. نمیدونم چیکار کنم.

ناراحت شدم. 

یادم افتاد به چند ماه پیش.بالای پشت بوم با مقدم متاخر و نانی و کولی نشسته بودیم. من رفتم پیش کفترا ایستادم.میخواستم طلوع خورشید رو ببینم. هوا یکم خنک بود. کولی داشت از زندگیش میگفت. نه دلایل کولی رو قبول داشتم نه مقدم متاخر. خیلی از گناها گردن خود کولی بود. اما یک سری هاشم جبر بود. و من خیلی خیلی گریه کردم. خیلی خیلی خیلی گریه کردم. نزاشتم کسی ببینه چون خوشم نمیاد. دلم نمیخواست کولی ببینه.اگر میدید حق به جانب میشد. معمولا وقتی شما برای یک نفر دلسوزی میکنید فکر میکنه در سمت حق مسئلست.چون ادما عادت کردن اگر سمت حق نیستن پس باید خورد بشن. حالا حق هم جای تعریف داره. شما یک معیار عمومی و قابل پذیرش همگان رو در نظر بگیرید.هرچی خودتون بهش میگید حق.

من گریه کردم به خاطر زجر هایی که انسان میکشه.هر انسانی، انسانی در فلسطین. انسانی در افغانستان.انسانی در افریقا. انسانی در عراق. انسانی بالای پشت بوم خونه جومالی، ایستاده و نشسته در کنار کفتر ها.

تلفن رو با خداحافظی و مراقب خودت باش قطع کردم.نپرسیدم کی میاد. نپرسیدم کجا بود.نپرسیدم کی رفت.نپرسیدم با کی.

در یک بحرانه. مملو از درده. در چند راهی تصمیماته. پشته ای از هیزم خون دل رو شونشه. ازش نمیپرسم مشکلت چیه.ازش نمیپرسم کمک میخوای. ازش نمیخوام خوب شه. ازش نمیخوام فراموش کنه.ازش نمیخوام داد نزنه.سرزنش هامو برای کارهای غلطش به روش نمیارم.اگر به مرگ فکر کرد جلوشو نمیگیرم. اگر ازم چیزی خواست دست رد ب سینش نمیزنم. من میشنوم. و اون حرف میزنه.درست یا غلط، من اینجوری پناهگاهم.

تا صبح که داشتم الکترو مغناطیس میخوندم دلم گرفت. موقع انتگرال، موقع خلاص نویسی، موقع حساب کردن میدان برای دو صفحه بی نهایت و مثبت و منفی که برعکس اونچه فکر میکنیم در درون هم رو دو برابر میدان درست میکنن.ولی از بیرون کسی نمیفهمه میدانشون رو دقیقا میدان بیرونشون صفره اما میدان درونشون جهات های هم سو داره و چفتن توی هم. خط های پائین من با خط های بالای تو هم جهتند. هردو به سمت پائین میرند. مثل یک اغوش. به عزیز ترین فکر کردم. ولی اون نیستش هنوز.بیخیالش پس.

تا صبح داشتم الکترو معناطیس میخوندمو فکر میکردم به این مرد در دهه پنجم زندگی که پشت تلفن، در یک ناکجا اباد حال دلش خوش نبود.که به خدا اگر حال دلش خوش بود بره و 100 سال دیگه برنگرده من راضیم.

گوش بدیم به اهنگ زیبای ماجده الرومی: دوست من باش.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان