دکه پیش استادیوم: روز پنجم

نمیدونم براتون اتفاق افتاده یا نه، ولی انگار یک قرن گذشته از پست دکه پیش استادیوم روز اول. و این برای من خبر خوبیه.چون همیشه وقتی بیهوده میگذرونم زمان رو احساس میکنم.ولی وقتی پر پرو پیمون باشه روزهام، سنگین میشن.

امروز هنوز تموم نشده و باید برم سراغ بقیه فیلمای الکترو معناطیس. فقط یه چیزی بگم که ظهر وقتی فهمیدم به جائیم نبود، اما الان که خستم و خوابم میاد و کلی کار دارم و دارم بهش فکر  میکنم اشک شوق توی چشمام جمع میشه: دیشب ساعت 1 برای خداحامی 4 تا سوال فرستادم، خداروشکر کتاب گریفیث به حدی عالیه که نصف مشکلاتم حل شد با خوندنش. فقط چند تا موند که از خداحامی پرسیدم و بعد در جواب یکیشون،بهم این جوابو داد: دقیقا ما اینجا داخل الکترومعناطیس نیستیم و در فیزیک کلاسیک پتانسیل های ثابت برای ما اهمیتی ندارند و خیلی جالبه که تو اینو الان فهمیدی توی کوانتوم و به نکته خیلی ظریف و دقیقی اشاره کردی، ما برای این یه سری ازمایش داریم و پتانسیل های ثابت برای ما مهمند.

میدونین جریان چیه؟ توی الکترو معناطیس ما همینجوری میایم عدد ثابت به انتگرال اضافه میکنیم و به جاییمون نیست، چون با گرادیان گرفتن ازش اون عدد ثابتا میپرن و از بین میرن. لاکن در کوانتوم ما به حدی برامون این مقادیر اهمیت دارند که به انرژی های معادلات جداشدنی شرودینگر اضافشون میکنیم. این یه فرق اساسیه.و هنوز نمیدونم چرا. چون خداحامی نه جواب 3 تا سوالمو داد و نه بهم گفت چرا این تفاوت وجود داره.

از اینکه خداحامی بهم اینو گفت خوشحال شدم. اما همزمان چون نمیدونم این تفاوتا چین یاد ریچارد فاینمن توی لوس الاموس میفتم: رفته بود کارخونه ای که توش بمب اتم میساختن رو  به عنوان ناظر چک کنه که دوتا معمار میان نقشه رو میزارن جلوش و بهش میگن نظرتون چیه استاد و اونم که نمیدونسته چی به چیه، به یه شکل وسط صفحه اشاره میکنه و میگه خب این چیه و چرا اینجاست؟ معمارا یهویی تعجب میکنن و متوجه میشن که دقیقا همون نقطه نقطه ی مشکل سازه. و از فاینمن تشکر میکنن و میرن. جالب اینجاست که فاینمن میگه: من فقط میخواستم بدونم این شکله، چیه.(:

رفتم گوشی خریدم. یه تجربه کاملا مستقل از تصمیم گیری و پول جمع کردن و خرج کردن بدون اینکه پدر مجرد داخلش باشه. و احساس میکنم یه وزنه سنگین رو دلمه الان و دوست دارم داد بزنم. خیلی متفاوت بود این کارم. خیلی ایندیپندنت طور بود. دلم میخواد برم سر کار و خودمم قسطشو بدم. طعم زهر این زندگی بره زیر لبم تا مثه دیفین هیدرامین سر بکشمش.  اما راضی نمیشه پدر مجرد. نمیشه.

امروز نزدیک 1 ساعت داشتیم خردادیان رو نگاه میکردیم تو یوتیوب با کدو. خیلی دوست داره خردادیان رو منم خیلی خوشم میاد ازش ،عاشق قر ظریف کمرش با اهنگای عربیم. اهنگ بنت الشلبی رو داشت باهاش میرقصید که اهنگ مورد علاقم از فیروز خواننده لبنانیه.و اتفاقا اهنگیه که کیمیا هم خوشش میاد ازش و الان هم ابانه و 8 ام تولد کیمیاست و نمیدونم.... اهنگ بنت الشلبی از فیروز عزیز.

 شیخ یه نویسنده بهم معرفی کرده.اسمش لیسپکتوره و یه نویسنده روزنامه نگار برزیلیه.شیخ اومد و گفت من تا اینو خوندم یاد تو افتادم ریحانه.به نظرم اومد تو از سبک قلمش خوشت میاد، و حتی به نظرم بعضی مواقع شبیه این مینویسی. اسم کتاب ضربان بود و احمد عباسپور هم استوریش کرده بود یه تیکشو. شیخ و احمد، سنجاقک های کوچک :* 

کتابو خوندم و خیلی قشنگ بود همون 10 صفحه اولش. واقعا قشنگ بود و احساس میکردم چقدر خوب میفهممش.خصوصا اینکه پرش های گفتاریش رو میتونستم پیش بینی کنم و قشنگ بود. خیلی دوست داشتم. لینک مقدمش اینجاست که از فیدیبو هست.

 فرهمند علیپور تو پیجش یه نوع شیرینی ایتالیایی یاد داد که با سیب بود.سیب سرخ شده.امشب درست کردم و عالی بود، بکینگ پودر، یدونه تخم مرغ، یه ذره ارد، سیب حلقه حلقه رو بزنین تو این مایع و بعدش تو روغن سرخ کنین و بزنین تو پودر قند و دارچین.

 بعبعبی معصوم اومده، انگار همیشگی و دائمی. همه مضطربن و بروز میدن.همه. عادی شدنی نخواهد بود. نمیدونم تو چند روز اینده همه چی چطور پیش میره.  نمیخوام بهش فکر کنم.

گوش بدیم به اهنگی از سهیل نفیسی، شب ها.لینک ساوند کلود است.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان