دکه پیش استادیوم: روز سیزدهم: طلسمی از نوجوانی

کلاس دهم، با سیب گلاب تپل رفتیم پشت حیاط مدرسه، در پلیتی کنار سالن اجتماعات رو باز کردیم و وارد فضای عجیبی شدیم. همه جا پر از درختای بلند و به حدی کف زمین برگ زرد جارو نکرده بود که توشون فرو میرفتیم. 

متروکه بود. حتی یک گربه زرد روی شاخه درخت به طرز عجیبی مرده بود و خشک شده بود.ما فکر کردیم زندست. ولی نبود.

با این همه جنگل بود.جنگل زیبای پشت مدرسه که کسی اجازه ورود نداشت بهش.

کلاس دهم، با سیب گلاب تپل رفتیم اونجا و من یه ارزو کردم: ارزو میکنم هیچوقت هیچ روز از زندگیم شبیه روز قبل نباشه و پر فراز و نشیب باشه و زندگی معمولی ای نداشته باشم.

پنج سال از اون روز گذشته، و امروز هم مثه هزاران روز پیشین بهم ثابت شد که

 be careful what you wish for.

 پی نوشت: کتابی از ار ال استاین به همین نام هست.

روز ها دارن می‌گذرند و من در ارزوی یک مسیر اروم تو زندگیم مثه رو شیب جاده ایذه با دنده دو هستم.

جعبه پاندورا رو امروز دیدم.میگفت ریحانه داشتم بهت فکر میکردم دیروز و پریروز.دو سال بود همو ندیده بودیم.اخرین بار سال نودوهشت بود، راجع به دوقطبی  و هلاکویی حرف می‌زدیم.

من فقط تونستم بگم: همزمانی.

با شازده کوچولو تلفنی حزف زدیم. اولین بار ذلم خواست سکوت کنم و در سکوت باشم. قبلا فکر‌میکردم سکوت به معنی کسلی رابطست و تو گفتگو سکوت خوب نیست. اما امروز، سکوت به دلم نشست. سکوت نکرده. به اندازه کافی نکرده.

شب بخیر. لاو یو ipm. لاو یو ساپینزا

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان