شب جالبی بود.
من همیشه با اکیپ خودمون یک رابط اتصال داشتم و اون سیب گلاب تپل بود. اینحوری که اکثر اوقات باهاش بودم و در اصل اومدن و نیومدن بیرون منوط به حضور سیب گلاب تپل بود.
اما امشب بدون واسطه با ستاره و میترا بیرون رفتم. بد نبود، جالب بود.هرچند یک امتناعی از عمیق شدن توی بحث ها وجود داشت که نمیدونم چرا بوجود میومد.
پینوشت: بحث خیلی بدی با لیلا و پدر مجرد شد.
به راحتی نمیشه از کنار یه سری حرفا گذشتو به چشم یه نصیحت دیدشون.وقتی سالها ادم زیر این حرف ها بوده باشه و در برابرشون ضعیف بوده باشه و بعدش روش تاثیر گذاشته باشن و تبعیض کم ندیده باشه، نمیتونه به راحتی از جفت حرف ها ساده بگذره و به چشم پند بی طرفانه ببینتشون. حتی اگر گوینده پلاکارد این یک پند ساده و بی اهمیت است رو به دستش گرفته باشه، گذشته ای که با یه سری از حرف هاشون پر شده نمیپذیره و باز هم میخواد تسلیم بشه.
شب بخیر، لاویوساپینزا.«خدافز.»