دکه پیش استادیوم:روز نوزدهم: تصمیمم اصلا اینجا مهمه؟!

عرضم به حضورتون، امروز روز نوشتن چند پاره هست. بهتره بپردازم به چند تا  «چیز» که هنوز نمی‌دونم اسمشون رو چی بزارم. شاید گذاشتم داربست، شاید راه طلایی، شاید نقطه غافلگیری، هر چی هست صدقه سر کتابای خوب و  ریاضی و یکمی درگیر شدن با آدمیزاده فهمیدنشون.

مورد اول: گاهی انجام دادن یک کار توسط شما مهم نیست اما انجام ندادنش اوضاع رو تلخ تر و گزنده تر میکنه.بسیار لحظه حیاتی ای هست، اگر شما کنشی کنید اتفاقی نمیفته ولی وقتی کنشی نکردید اوضاع بهم میریزه در همین لحظه اگر شما بازهم کنشی بکنید در مقابل عکس العمل طرف مقابل نسبت به کنش اولتون، باز هم باختیدو به خوبی باید خودتون رو اماده کنید که از بازی پرت بشید بیرون چون دیگه کنش نکردن و کردنتون به درد نمیخوره و ارزشی نداره. بعضی بازی ها پیش از شروع نتیحشون مشخصه.

مورد دوم: گاهی اوقات باخت طرف مقابل به شما سودی نمیرسونه و برد شما هم چیزی رو عوض نمیکنه. چون باخت اون اصلا به چشم نمیاد، قدرت پشت سرشه، اما برد شما ناچارا کوچیکه، و شما باید همه بازی هارو ببرید تا برنده محسوب بشید.اگر یک بازی رو ببازید ختم قاعله هست.

مورد سوم: همچنین در موقعیتی ممکنه طرف مقابل تحت شرایطی ببازه و از باخت اون شما هم دچار سرنگونی بشید، هرچند که باخت طرف مقابل به عنوان دشمن شما، باید موجب خوشحالیتون بشه ولی بقای شما به صلح، یا جنگ بی پایان پایدار بینابینتون بستگی داره. نتیجتا برای از بین رفتن تنش ها دو راه بیشتر ندارید، یا از سمت مقابل مستقل بشید، یا از سمت خودتون چارچوب هارو بردارید و همگام سمت مقابل بشید.

مورد چهارم: دشمن دشمن شما میتونه دوست شما نباشه‌. اما میتونه یک دشمن باهوش باشه و برای شناخت بهتر دشمن اصلی جفتتون، شمارو بفرسته جلو.

مورد پنجم: فرد منفعل لزوما بی دست و پا و نفهم و نا امید نیست.بلکه وقتی نکاه میکنیم در مقیاس فرد به فرد، در کنار سیب زمینی ها و زبون بریده ها و خسته ها، انسان های هوشمند در سکوتی رو میبینیم که ترجیح داده به حای اعتراض، انرژی ذخیره کنه برای جلو رفتن. به جای دست به گریبان شدن با پیج هرز گفتگو های فرسوده کننده، به فعالیت و جستجوی خودش میپردازه‌. انسان منفعل، دیگه فقط منفعل نیست، ترکیب عجیب و خونسرد و صبوری از برنده های موقتی یا دائمی است.

پی نوشت: چیزهایی که در این چند وقت اموختم در قالب پنج نکته.

وقت خوابه.لاویو ساپینزا،تورین،گرانادا.شب. بخیر

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان