دکه پیش استادیوم:روز بیست و یکم: برادر

من و علی خیلی زیبا اشنا شدیم. و خیلی زیبا برادر و خواهر موندیم.ما هنوز یک بار هم همو ندیدیم از نزدیک.ولی بهترین خاطره هارو باهم ساختیم. من همیشه دلم نمیخواد که در جای دیگری و جور دیگری به دنیا میومدم، اما رابطم به علی جوری  پر از عشق و محبت و وفا و ماجراجویی بود که همیشه میگفتیم کاشکی خواهر و برادر خونی بودیم. کاشکی میتونستیم بریم به یه چیزی متوسل بشیم تا خونمون رو یکی کنه.

این شعر رو، برای علی نوشته بودم. امشب برام فرستادش.

ای رویای دیرین، در طلاتم سبزی  اب های خلیج

درمیان افتاب گرم تپنده خانه، در گوشه دنج قلب زنده ام

ای رفیق همیشگی که اردیبهشت با تولدت بهشت شد

و زندگی به اغازت مزین

ای نیمه پر لیوان دلتنگی هایم

و تو، برادر خونی شب های تابستان که تمام خاطراتم با تو شبرنگ اند.

دوستت دارم

به وسعت بیکران چشم های یک خواهر

و لبخند خداوند ربانی ها

۲۰/۱۱/۹۵ ساعت۱:۳۷ شب.

(ربانی فامیلشه)

پی نوشت: بی نهایت مشتاق دیدن میناتان، شازده کوچولو، نرگس،بنفش یواش، یسنا، شیخ، مهربان و زهرا قاسمی ام. نمی‌دونم! تا ۲۵ اذر و شیراز.

مراقب باشید.شب بخیر

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان