دکه پیش استادیوم: روز بیست و چهارم و بیست و پنجم

از پشت میز کوچیک چوبی باهاتون در ارتباطم و دورم پر از کتابه، رو یه پتو انقد نشستم که پشتم درد گرفته و بعبعی معصوم میگه شبیه دعا نویسایی شدی که از قضا یه لپ تاپم جلو روشونه.

خلاصه کنم شرح این مجمل رو، 

من اومدم با هزاران کلام نگفته در این چهار روزی که گذشته. من متاسفم و شرمنده در و دیوار این خونه که از وقتی درگیر چت کردن با هاریکان شدم نصف روزم رو مشغول خندیدن و گل گفتن و کشفیات جدید بودم و تایم وبلاگ نویسیم رو از دست میدادم هر روز.

بنفش یواش بعدشم بهم گفت تا پنج ماه اینده به خودت دقت کن ببین چقدر تغیر میکنی. اشنایی با یه سری ادم ها نقطه عطفه وقتی وجهه دیگری از خودت رو باهات روبرو میکنن.

پشمام ریخت از این همه تجربه ای که بنفش یواش داره.پشمام ریخت. و برای بار سوم در این ماه و برای بار چهارم در دو سال گذشته به این نتیجه رسیدم که چقدر تو یه سری چیزها از بقیه عقبم.

قذافی از قندی گفت. از اینکه قندی ویروس داشت و مریض بود و این ویروسه از مادرش اومده بوده که خیابونی بوده.الان بچه های قندی هم این ویروس رو دارن. قندی گربه قدافی بود. یه بار رفتم خونشون و افتادم دنبالش و رفت بالا پشت بوم و دیگه نیومد. فرار کرد. قندی پنج سال با قذافی بود و این دمای اخر تا اهواز هم بردنش کیلینیک. بیماری داشت، قذافی تو هوا گرفت که بیماری لاعلاجه و داره میمیره و دکترا فقط دارن بهش دلداری میدن. قندی رو برداشت و اورد ابادان. بهش گفتن قندی الان بدنش مثه پلاستیکه. تکون بخوره دردش میگیره غذا نمیتونه بخوره و راههم نمیتونه بره.گفتن باید امپول بزنیم تا بمیره. ولی تا صب پیشتون باشه باهاش خدافزی کنین.

قذافی قندی رو برگردوند دامپزشکی و تا صب نگهش نداشت که زجر بکشه. امپول زدن.مرد.همون جلوی دامپزشکی هم خاکش کردن.

کلی اتفاق دیگه افتاده که باید بگم ولی به خدا باید مکانیک تحلیلی بخونم.

بعد میام.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان