دکه پیش استادیوم:روز سی و یکم

در یک اذر هستیم.

حالت تهوع شدید دارم وهل و کندر تلخ توی دهنمه.

بر سر میلم مصالحه نمیکنم و همچنان صحبت نخواهم کرد. 

اومدم صحبت کنم و برای یک لحظه حجم گفتگو ها بالا رفت و حالم بد شد. از عمق جانم میگم دلم برای زمانی که مزوسفر پیام میداد و منم بدو بدو جواب میدادم و کلی شر و ور میگفتیم تنگ شده.سبک و راحت و بی تکلف.مثه پتوی مسافرتی، کتری مسافرتی، بالشت مسافرتی.

به ایشیزاکی پیام دادم و جوابم داد. دلم بدجور تنگ شده بود هفته ها در کلنجار بودم که پیام بدم یا نه. حال جسمی و روحیش خیلی بده‌‌. ولی طاقت اورده و داره میجنگه. 

دلم برای کیمیا تنگ شده.نصف ادم هارو شبیه کیمیا دیدم امشب. گفتگو ها رنگ کیمیا میدن. وقتایی که با هاریکان حرف می‌زنیم احساس میکنم گفتمانمون شبیه اونه.پی وی تلگرامشو دیدم.ازش گذر کردم...

شازده کوچولو از دستم ناراحت شده شاید. نمیدونم.

کافه۸ کافه جدیدیه که پیدا کردیم.بنی معرفی کرد بریم درس بخونیم اونجا.چقدر بوی کافه دانشگاه رو میداد. عاشقش شدم.

انیمیشن وقت ماجراجویی رو میبینم. احساس میکنم باید تفریحم رو تقلیل بدم به همین انیمیشن. زنده نگهم میداره و در کمال تعجب امروز احساس کردم خودم برای خودمم و بدون اینکه زیاد با کسی صحبت کنم هرجور دلم خاست رفتم و انیمیشنمو‌ دیدم و از وقتم استفاده کردم. بهم خوش گذشت.

نانی با مشاور حرف زد.خیلی خوشحال شدم.حالا انگار بزرگتر شده و امشب داشت از تصمیماتش میگفت. ممنونم از خانم جهرمی. از خانم موسوی.  از اینکه یه ادم مناسبه این مشاوره و وایب بدی بهش نداده و بهش کمک کرده و مشتاقش کرده. احساس میکنم قصه معلقی به سر رسیده براش. شکرت.شکرت.

بنشین لحظه ای، رو در روی من، چایم را با عطرت هم بزن.

و همین. احساس غریبیه. نه عاشقم و نه درگیر رابطه عاطفی ای هستم ولی  حرفم نمیاد و همچنین از چیزای عاشقانه اجتناب نمیکنم. اگر تو اینستا از روابط مینویسم به خاطر این نیست ک الان درگیر رابطه هستم.این همزمانیه وجود نداره و این برام عجیبه چون من درگیرش نیستم الان ولی راجع بهش مینویسم کاری ک‌معمولا برام پیش نمیومد. خلاصه یه خاکستری عجیبیه.ی گذاره انگار.از کجا ب کجا نمیدونم.اره، از کجای مبدا رو هم نمیدونم دقیقا.

خلاصه همین. میبینمتون.فعلا 

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان