دکه پیش استادیوم:سی و سه تا سی و هشتمین روز

من عاشق تعریف کردن هستم. چیزهای مختلف رو تعریف کنم. ولی به همون اندازه که وقتی خشم روی هم انباشته میشه ادم به بی حسی میرسه، وقتی تعداد چیزهایی که باید تعریف کنم روی هم انباشته میشه دیگه حس گفتنم نمیاد. در اصل گم میشم. توی حجم این روزمرگی هایی که فقط وقتی تعریفشون میکنم به شگفتیشون میرسم. وگرنه، روزه دیگه. میگذره.

برنامه ریزی های من همیشه به صورت ساعتی تا مبحثی بود که باید هر روز برسم تا توی n روز کل فصل رو جمع کنم.

حرفم اشتباه بود!

قذافی چهارشنبه هفته پیش برام یه برنامه ریخت و توی اون همه چیز ساعتی بود.مثلا تو هر روز یک و نیم ساعت وقت داری که مکانیک تحلیلی بخونی و هر کدوم از این پارت ها نیم ساعته هستن.

اولش مردد بودم،چون بابا مکانیک تحلیلیه ها! نیم ساعت هر پارتی؟؟ اونم یک و نیم ساعت در هر روز؟؟ 

بازم حرفم اشتباه بود!

چون نیم ساعت میشینم پای کتاب، و تازه فهمیدم نیم ساعت چقدره.واقعا میگم، تازه فهمیدم توی چهاردقیقه میشه چه کارهایی رو کرد.میشه یه مثال رو خوند و فهمید. میشه یه صفحه رفت جلو. البته تاثیر یه سری چیزها  هم هست که یکم اضطرابم رو کم کردن و n در صد به خاطر برنامست! چون من وسط یه بحث جذاب همه چی رو تموم میکنم و فردا بدو بدو و با اشتیاق میام ادامشو بخونم و تا فردا تو کفشم.

تا دو هفته پیش من یه خط میخوندم و وقتی بهش فکر میکردم دیگه نمیتونستم بشینم یه جا باید میرفتم انرژیمو خالی میکردم. حالم بد میشد. فکرشو بکن؟ یک خط. دقیقا از دو پاراگراف کم کم رسید به یک خط.الان نه. یکم بهتر شده همه چی. فکرشو بکن میرم تو صفحه خداحامی که ازش سوال کوانتوم بپرسم، بعدش انقدر فکر میکنم به سواله به یه سوال دیگه میرسم.اون سوال رو حل میکنم جواب این سوالم داده میشه و بعد باز میگم باید یه سوال بپرسم و باز یه سوال میاد و اونم انقدر میگردم تا حل میشه. بعدشم صفحه چت خداحامی رو میبندم و از واتساپ میام بیرون. احساس میکنم مخم داغ میکنه از بس میپرم از یه چیزی به یه چیز دیگه و انقدر کوانتوم حساسه که سخت میشه توش سوال پرسید چون نمیدونی به خاطر کوانتمه یا به خاطر ریاضیاتی که هنوز نخوندی.

میانگین انلاینی اینستاگرامم از 3 ساعت و نیم به دو ساعت و 19 دقیقه رسیده. خوبه. راضیم.

اگر مشکل تمرکز و نرسیدن به کارهاتون دارین برنامه detox رو نصب کنید.دیگه نمیزاره برید سمت گوشیتون قفلش میکنه به طرز وحشتناکی. و این عالیه.

دیشب که زدم زیر گریه هم هاجر تو حیاط شروع کرد جیغ زدن و قد قد کردن و هم مینا تو قفس. احساس میکنم خالی شدم و نیاز بود دیشب گریه کنم. من یکم خنده دار گریه میکنم.یعنی قیافم یه جوری میشه که طرف مقابل نمیدونه بخنده یا گریه کنه. و دیشب رو خوشحالم که تو خونه تنها بودم چون اول اینکه قشنگ عععععربده میزدم و هم اینکه مطمنم خیلی خنده دار شده بودم.با اینکه سالها از اتفاقات تلخ دوره نوجوانیم گذشته ولی هنوزم وقتی از اون ادم های همیشگی ضربه میخورم یاد اون روزا میفتم و دیگه نمیتونم جلوی اشک خودم رو بگیرم. زخم کهنه.

اون انتخاب کرد که کدوم سمتی باشه. من البته بارها تو پستام راجع به اینکه چطور با دشمنم دوستی میکنه و دل من رو میشکونه نوشتم و هر بار هم باز بهش برمیگردم و میگم ریحانه ببین، عاقل شو و دستت رو از این ادم بشور.ولی چه کنم، نمیشه. دیشب هم باز ساید خودش رو انتخاب کرد و با اینکه میدونست حال روحیم چجوریه رنجوندتم. بهش گفتم نمیبخشمش و بلاکش کردم. خیلی بده که خانواده یک نفر باشی، ولی اون خانواده یک نفر دیگه بدونه خودش رو.

با جومالی دعوام شده بود و بعدش اومد خونمون و باز بحثمون شد و بعدش دیگه حرف نزدم باهاش. البته در مقابل چیزهایی که میگفت فقط تونستم بخندم و سرمو به نشانه تاسف تکون بدم.

چند روز بعدش اومد، و بقلم کرد. گفت میدونی که تو زندگیم کی هستی، خواهرمی، دخترمی، عزیزمی.منم بقلش کردم و بغل، بهترین چیز برای اون لحظه بود.بوسش کردم و دوباره بغلش کردم و دوباره بوش کردم و بوسش کردم و دوستمو انداختم دور گردنش و با ی دستم صورتشو گرفتم و نگاه چشاش کردم چون باید میدیدم که اون عمق همیشگی داخلشونه .خیلی گرم و صمیمی و خوشحال شدم که اشتی کردیم. نیازی به معذرت خواهی نبود، نیاز به یک بغل بود. بغل کردن الگوی سابقم.

اهنگ گوش بدیم؟

لیل و اوضه منسیه_ می نصر لینک ساوند کلود است.

می نصر خواننده لبنانی است. البته این اهنگ رو فیروز هم خونده ولی من نسخه می نصر رو بیشتر دوست دارم.

متنش رو میزارم. بزنین گوگل ترنسلیت حالشو ببرین.

لیل وأُوضة منسیة .. وسلّم دایر مندار

عِلْیِتْ فینا العلّیة .. ودارت بالسهرة الدار

 

والعلّیة مشتاقة .. عَ حبّ وهمّ جدید

فیها طاقة والطاقة .. مفتوحة للتنهید

وضویّة البیوت تنوس

فانوس یسهّر فانوس

وإنت بقلبی محروس .. بزهر الحرقة والنار

 

یا ریت الدنیی بتزغر .. وبتوقف الأیام

وهالأُوضة وحدا بتسهر .. وبیوت الأرض تنام

وتحت قنادیل الیاسمین

إنت وأنا مخبّایین

نحکی قصص حلوین .. ولا مین یدرى شو صار

 

یا أُوضة زغیرة زغیرة .. فیها بحبّی تلاقیت

أوسع من دنیی کبیرة .. وأغنى من میّة بیت

تعبانة وبدّی حاکیک

حاکینی الله یخلیک

ونقّلنی عَ شبابیک .. اللیل و عَ سطوح الدار

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان