دکه پیش استادیوم: سی و نه و چهل: پایان چله

یک رابطه رو شروع کردم، یک رابطه رو تموم کردم.یک دعوای بد رو اشتی دادم، یک تعوای بد رو تحربه کردم و دستم رو شستم، یک دوستی جدی تر رو پایه گذاشتم، ویالن رو کوتاه مدت کنار گذاشتم، برای معلمی درخواست دادم، دکتر رفتم، منظم تر شدم، سیگار جدید امتحان کردم، با دوست قدیمیم تلفنی حرف زدم، پرخاشگری رو کمتر کردم، یک انیمیشن شروع کردم، از یک درس ضربه خوردم، توسط یک استاد مورد قضاوت بد قرار گرفتم، هامیلتونی رو فهمیدم، استاد مورد علاقم رو پیدا کردم، طرح اولیه انجمن فیزیکدانان مرده رو ریختم، به کس دیگری در امور برنامه ریزی اعتماد کردم و به کار بستم، ریاضی درس دادم،به شدت مضطرب شدم، به شدت گریه کردم، به شدت خندیدم، روی وسواسم پا گذاشتم، به شدت فکر کردم، در تله  رابطه با فردی که نمیتونم حرفش رو باور کنم نیفتادم، با افراد جدید اشنا شدم، دوسدختر تقلبی شدم،حسودی نکردم وقتی میشد کرد، رژیم گرفتم، پیاده رفتم، پاتوق پیدا کردم، فال حافظ گرفتم، سنگینی سینه رو ب چشم دیدم، دلتنگ شدم، دعوا کردم، قهر کردم، به قهوه به صورت کوتاه مدت اعتیاد پیدا کردم، قسط گوشی دادم، تصویری حرف زدم، سکوت کردم، فاتحه فرستادم، استرسمو مدیریت نکردم، احساس بیخود بودن کردم، به خودکشی فکر نکردم، سردرگم شدم، بیخیال نشدم، دو نفره فیلم دیدم، سرماخوردم و چهل روز به پایان رسید.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان