سفرنامه:مقدمه

 الان موقعیتم اینجوریه که لم دادم، بخاری جلومه و منگم و گیجم. لباسامو تا کردم گذاشتم جلوم و همین الان یادم اومد این کته رو نباید تا کنم. ولی ولش کن، به رو خودم نمیارم. امیدوارم همش تو یه کوله جمع شه. کوله رنگ رنگیه بالا تو وسایلاس هنو درش نیوردم.

هنو بلیط نگرفتم. بوی این میاد که یه ساعت قبلش برم ترمینال. ولی نه یهویی دیدی با جومالی اومدم. بدون برنامه همه چی بهتره.

یه سفر نامه خواهیم داشت و از تک تک جاهایی که میرم عکس میگیرم میزارم که بمونه به یادگار.

امیدوارم هوا زیاد سرد نباشه.معمولی و ملایم و ملو باشه. الان ابادان 17 درجست و شیراز 19. خبر خوبیه.

جمعه شب احتمالا برم اردیبهشت.زهرا عمل داره. ایشالا به سلامتی تموم شه. 9 ساعت عمله. 

یلدا رو نیستم خونه. و دیشب نانی میگفت یاد یلدای پارسال که یه کیلومتر راه رفتیم تا رسیدیم بستنی فروشی بخیر.گفتم اره، بدجور بخیر.

نمیدونم چی میشه هیچ تصوری نساختم و نخواهم ساخت.میخوام ببینم چی پیش میاد. اینجوری همیشه جوابه.

با ارزوی سلامتی فقط. و ارامش.

بدرود.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان