چهارشنبه ۴ اسفند ۰۰
شب خوبی بود. داشتم از سیبزمینیم لذت میبردم که چشمم به ساعت افتاد و دیدم یازدهه. ماتم برد. قرار بود زود برگردم که بشینم سوالای کوانتومی که مونده رو حل کنم. یهو ساعت یازده شد. تنها دلبریم تو این ماجرا اینه که بگم حتی وقتی دارم غذا میخورم و حرف میزنم هم از ذهنم ببرون نمیره.
ی سوالیم پیش اومد علاوه بر سرتیتر، اونم اینه که ارمان های ما چقدر منطبق با نیاز هامونi.ارتباطشون چیه
برم بخوابم که غش کردم.