روزنوشت های یک ماتریس پاستافارین: رنج

امروز از کت های اسپین شکست خوردم. از اینکه بخوام حرفی از احساسم بزنم خوشم نمیاد. کاش میتونستم به جای بیان کردن حرفام با استعاره های ادبی از معادلات ریاضی استفاده کنم تا به صورت دقیق منظورم رو محاسبه کرده و انتقال بدم. اما نمیشه. متاسفانه مثه خر گیر کردیم تو کالبد انسانی.

دلم میخواد وقتی تو بوته ازمایش قرار میگیرم عملگری رفتار کنم. تو ضرب کردن قانون خاص خودم رو داشته باشم و چیزی که میخوام رو خلق کنم.یه مدت واقعا فکر میکردم عملگرم و میتونم مسیر خودمو تو حل داشته باشم، نتیجه هم داد، ولی تسلط 120 درصدی روی مباحث میطلبه. شرط خلاقیت تسلط روی کشف های قبلی و چشمداشت ایندست. از طرفی، شرط مقدار میانگین حساب کردن اینه که هر سری که تو میای اندازه بگیری یه مقداری بده. بعدا که میای ببینی، ببینی هر بار اندازه گیریت یه چیزی داده و الانت مجموعه قبله. اخه چرا هر سری تبدیل به عدد میشم؟ عدد هم که میانگین نداره، خالصه، از ماجرا میاد بیرون میزاره ماتریسا کار خودشونو بکنن. عدد همون میانگینیه که باقی داده هاش صفر بودن. ولی اخه من که پاره پوره کردم خودم رو! صفر نبوده داه های قبلیم! چرا باید اینجوری میشد؟ مگه من مدل مارکوف ام؟!

همه چی هی جدی تر میشه. رشته ها زیاد شدن.هی باید ببافیشون به هم. سس کم میاری بعضی مواقع؟ چاره ای نداری باید خشک خشک بخوریش بره؟ اقا ، من اگر بگم نیاز دارم سس کم بیارم و خشک خشک بخورم کی میخواد بگه نه؟ من جدا نیاز دارم کمی عذاب وجدان بیشتری بگیرم. من در ب در دنبال رنجم. دیگه بسه واقعا. باید تسلیم شد. و اعتماد کرد به رنج و اعتماد کرد به سرزنش. بابا از سختیش راه در رو میسازی که چی بشه. نمیشه.همینه. بپذیر و بغل کن. رنج کنترل شده قدرته. بسپر خودت رو دستش و نگران رد شدن از مرز نباش. تو فراری تر از این هستی که رنج بقاپت.

 من رفتم. باور کن.


man wasn't excited about eating pasta seven night a week, so the FSM broke dawn and brought him all the animals, and man recomend each as food group. cattle he called "beef".pigs he called "prk" and" ham" and "bacon".strangely man stuck with  "chicken" for chicken.perhaps man was tired at this point and had lost his sense of creativity. the FSM suggested that man take nap. s he did.when he awoke, the SFM said " man! have i got a surprise for you.check this out! woman!l

the olive garden of eden_ 

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان