رامون مردی در نیویورک

از کتاب خوندن و نقاشی کردن لذت میبرم. از فکر به اینکه میخوام برم کلی  عکس پرینت بگیرم و بچسبونم توی دفتر زردم با ابرنگ بیفتم به جونشون حرارت میندازه توی سرو و صورتم.

داشتم لاست میدیدم، یه صحنه جالب داشت. یکی از شخصیت های گوگولی و تابع و مهربون و احساسی سریال تصمیم میگیره بره دنبال شماره های نفرین شده بگرده. معتقد بود این شماره ها براش بدشناسی میارن، با این شماره ها لاتاری برده بود و با پولش کرد کاری میکرد یه بلایی سرش میومد. بعد ها فهمید کسای دیگه ای هم که از این شماره ها برای چیزای مختلف استفاده کردن پشت سر هم بدشانسی میارن تا به مرز جنون میرسن.

بارو بندلیش رو جمع میکنه و میفته دنبال زنی که 16 سال پیش توی این جزیره دور افتاده از همین رقم ها به عنوان مختصات کشتیش استفاده کرده بوده. همینطور که داشته میرفته حس میکنه پاشو گذاشته روی یک چیزی. تا میاد تکون بخوره چند تا از اعضای گروه پیداش میکنن و میگن از جات جم نخور پاتو رو یک ضامن گذاشتی. یه تله بالای سرش بوده. میگه من از پسش بر میام. پاشو سریع برمیداره و خودشو میندازه اون ور و از تله نجات پیدا میکنه. همینطور کهمیرن دنبال زن فرانسوی به یک پل چوبی باریک میرسن که به تخته هاش اعتمادی نیست. به محض اینکه یک ذره دلهره میبینه توی چشم بقیه میگه من اول میرم. و زودتر خودش رو میندازه جلو و رد میشه. حتی، نفر بعدی وقتی چند قدم مونده باعث میشه پل بشکنه بدون اینکه استرسی توی چهرش مشاهده کنیم میبینیم بغل میکنه و میگه حالت خوبه؟ " وقتی داخل خطر باشی دیگه چیزی خطرناک نیست" این بیوی یکی از اعضای گروه کتابخونی تلگرام بود.

جلو تر که میریم شلیک رو میبینیم به سمتشون. سرش رو میدزده ولی به سمت شکلیک میره و میبینه زن فرانسویه. روبروش می ایسته و میگه این شماره ها چی هستن.  زن براش توضیحی نداره. اما اون با کلافگی فقط چشماش رو میبنده و میگه من از یک قاره دیگه اومدم و گم شدم و داشتم میمردم و الان به توضیح نیاز دارم! این شماره ها چی هستن. زن فرانسوی وقتی میبینه این انسان در بعد دیگری از نیاز سیر میکنه تفنگش رو پائین میاره و باهاش همدردی میکنه و بهش میگه کجا این شماره هارو دیده. هارلی بهش میگه این شمارهها نفرین شده هستن. زن فرانسوی هم میگه اره این شماره ها همه چی رو از من گرفتن.نفرین شده هستن. 

زیبا ترین صحنه تشکریه که از زن فرانسوی میکنه و شما لذت و لبریزی از بغض و خستگی رو میبینین توی چشمای این ادم. قدردان فهمیده شدن. ایمان به یافتن و خطر کردن و قدردان فهمیده شدن.

گشنمه و باید بخوابم. امتحان نسبیت خوب بود.شب بخیر!

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان