من از حرف زدن خوشحالم. و هرگز به من نگو که از گفتگو خسته شدم. و به من نگو که دیگر برای گفتگو تلاشی نمیکنم مانند گذشته. من فقط، دوست دارم با ادم هایی که حرف من را میفهمند حرف بزنم. با ادم هایی که برای صحبت های ساده و پر از اگاهی تلاشی نکنم و فقط، بگویم. با ادم هایی که احساس نکنم عرصه را برای خود بودنشان تنگ میکنم، حتی اگر این زنجیر با حضورم به دورشان بسته شود. من میخواهم جهانی ازاد داشته باشم با ادم هایی که حرف هامان پرواز میکنند به سمت یکدیگر. با کسانی که میل در تک تک جملاتشان عیان است و میشود دید. از نیت خوانی خسته ام و دلم نمیخواهد رمز گشایی کردن حرف ها بر دوشم باشد. من فقط میخواهم بشنوم، و بی انکه بفهمم کلام جاری شود. حالا انگار بیشتر میفهمم چه چیزی را جا گذاشته ام. حالا که سعی نمیکنم چیزی را بوجود بیاورم.
هرآنچه پایان یافته است، آرام به زندگی خود ادامه میدهد
بی سروصدا، ( پدر)به نازنینم بگو که زیبا بود
با بوسهها بگو، که آن را بهتر بفهمد
بگذار غمگین شود، که او را زیباتر میکند(بدرود)و اینکه از دست دادن، چگونه میتواند تو را قویتر کند
کودکی را تصور کن که اولین گامها را برمیدارد
حرف بر سر این نیست که او را بگیری
بر سر این است که باید آیا؟ رها کنم و دیرزمانی بنگرم.(هدیه)من تو را دوست دارم. تو آن چه را که نمیتوانی دوست بدار
تواناییهایت را دوست بدار، من ناتواناییهایت را
غرورت را دوست بدار، من شکستنِ آرام آن را در میان بازوانم
بیباکیات را دوست بدار. من ضعفهای حالا و بعدت راآیندهات را دوست بدار. من هر آنچه پایان یافته است
صدها زندگیای را که میخواستی داشته باشی دوست بدار
من این یکی را که باقی مانده
و اینکه چگونه با این همه دوری میتواند، اینگونه به من نزدیک باشدمن آنچه را که هست دوست دارم. تو آنچه خواهد آمد
مرا دوست بدار، دوستت دارم.( طرح پنج ساله)رخوتِ بودن را دوست دارم( شروه ی رخوت)
تو نباید فقط برای رسیدن به جایی
از خانه بیرون بزنی، بلکه از طریق نگاه کردن هم میشود
باید ببینی چیزی برای دیدن نیست،
تا بگذاری همه چیز به شکل سابق اش بماند
جایش است، وقت اش است
تا برای پس فردا ،چیزی باقی بگذاری.
پس امروز باید کاری کنی.
کاری برای فناپذیری. (مکان)
مانند واژهای قدیمی
که بیشتر از واژهای جدید همدردی میکند
پیشترها فقط شتاب بود.
پیشترها فقط حالا بود، حالا پیشتر ها هم هست(ّبرای همدیگر)
و دیگر، شب بخیر.