فقدان مبهم

اساسا رهایی ای وجود نداره.

افراد جدید زندگی ما، برگه های سفید خالی ای نیستند که از وقتی با ما در ارتباط هستند چیزهایی روشون نوشته بشه.افراد پیش از حضور ما وجود داشتند، و احتمال اینکه چیز خاصی رو پس از ورود به زندگی ما روی کاغذشون بنویسند زیاد نیست. توقع چنین چیزی رو داشتن، به سلطه گری غریبی برمیگرده که بعضی هامون داریم. فرض میکنیم انقدر بزرگیم که توانایی این رو داریم سایه ای روی زندگی دیگری بندازیم. افراد پیش از حضور ما در زندگیشون وجود داشتند و دارای گذشته ای هستند که رد "کمرنگی" در شخصیتشون باقی گذاشته در بدترین حالت. نباید توقع داشت فردی وارد زندگیمون بشه و از گذشته چیزی با خودش نیاره. نمیشود. این ها واضحند، اصول پایه ای هستند. ولی به جرئت میگم به محضی که وارد موضوع خاصی بشند باورها رو در هم میشکنند.

فرض کنید با کسی وارد رابطه میشید. اظهار میکنه رابطه قبلیش تموم شده و کارش با اون رابطه به پایان رسیده.یک روز وقتی داره اشپزی میکنه ازش میپرسین چه تکنیک خوبی برای پختن کیک سیب اجرا کرده. این رو از کجا یاد گرفته. اگر اون فرد من باشم میگم تابستون سال گذشته وقتی داشتم ترومای فقدان رو پشت سر میگذاشتم به خاطر تکرار کردن زیاد دستور پخت، نکات ریزی رو ازش یاد گرفتم که توی اینترنت نبوده. بلافاصله پای گذشته به ذهن ادم باز میشه. هر فردی برای فراموشی تریکی داره که ناخوادگاه یا خوداگاه اجراش میکنه. فراموشی یک مسئله بزرگ در گذشته، که مدت ها با حضور فعال پارامتر هاش دستو پنجه نرم میکرده. ماجرای زنده ای که دوران خوشی داشته. یک سوال، منجر به یاد اوری مجدد شده. اینکه موقع تعریف چه برخوردی در مواجهه با یاد اوری نشون میدم بسیار مهم و تاثیر گذاره. به حدی که نگرش من در حال حاضر رو شکل داده. به حدی که ریشه  دلیل ایجاد این رابطه جدید رو توضیح میده. یک جمودیتی در ما هست که بعد از تجربه چیزای مختلف، دچار خش های عمیق و سطحی میشه. و ما به دقت اگاهی نداریم از محل این زخم ها، صرفا هاله ای رو میبینیم که نیازمند مداواست: به دنبال روابطی میریم که فکر میکنیم داروی ما هستند. با دقت نه چندان خوب.

 از گذشته ای که با افراد داریم چیزی بیشتر از دوست داشتن به خاطر خواهیم سپرد. چیزی بیشتر از نفرت، چیزی بیشتر از شرمسازی. در امتداد تجربه ترک شدن یا رها کردن، ما ادامه پیدا میکنیم و دیگران غایب زندگی ما، به همراه ما خواهند اومد. توقع یک برگه سفید، غیر منطقی و متعصبانست. درک توام با پذیرش " تمام شدن" یک چیز به معنای به پایان رسیدن توجهات و هیجاناتی است که در خور ان گونه رابطه است.( در خورد بودن به معنای  وجود حداقلی معیار های اجرا پذیری ان نوع رابطه طبق تجربیات بشر). اما رسوب ها هرگز تمام نمیشوند، خراش ها هرگز خوب نمیشوند و چیزهایی که مفیدند و از ان رابطه یا گذر از ان یا رسیدن به ان برداشتیم، خواهند موند و یاد اور گذشته خاهند بود. 

گذشته هرگز نمیمیرد. به خاطر خودمان هم شده با افرادی وارد ارتباط بشیم که علایق مشابه و اخلاق پسندیده و ویژگی های مفید دارند.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان