موهامو توی دستم میپیچوندم و نگاه سنگین روی خودم رو احساس میکردم که چندان نمیفهمید چی بهش گفتم و برای همین زل زده بود بهم، بعدش یهویی یه جرقه ای خورد ته بصل النخائم که میگفت تو این سن دقیقا توقع نفهمیدن است که زیبا و معصوم و گوگولی اش میکند و اجازه میدهد عمرش رو به اخر برسونه، و اینکه بخوای بفهمه نا به جاست. به هرحال، بحث دیشب سنگین و سمی بود مثل غذای چربی که با مواد اولیه بی کیفیت هم پخته شده باشه و هرچقدر هم تو یه فر خوشکل و مجلل بپزیش که هود بی مکث 10 ملیونی هم بالای سرش خرخر کنه، بازم فقط روغنی و غلطه. هنوز سر معدم مونده بود برای همین بازهم بحثشو با یکی از اعضای محترم سرزمین اسرار زندگیم باز کردم و گفتم ببین، نه چون دنبال شنیده شدن هستم و اینجا جای خوبیه میخوام اون قسمت رو نادیده بگیری که مربوط به خودته، چرا ؟ انگار اینجوری ب نظر میاد که میخوام تورو خطاب قرار بدم و بهت بگم هیچ دفاعی از خودت نکن و نادیده بگیر حرفمو.ولی اصلا اینجوری نیست و مخاطبم تو نیستی. صادقانه میگم و میتونی مطمن باشی. بعد همین که احساس کردم فضای امن رو فراهم کردم و بذر اطمینان و صداقت رو پاشیدم روش شروع کردم تمام قد روی محتوای خطی علت و معلول شاشیدم و گفتم باید همیشه به این فکر کرد که این چیزها به ذهن همه میرسه، و میدونم که توی زمین یکه با استدلال های اینچنینی بازی جلو میره بازنده هستم و دستو پا زدن من زیر حجم قضاوت های دیشب که شخصی هم شده بود به این دلیل بود که میخواستم قضاوت بشم چون عمیقا تمنا میکردم این رو نبینم. اینکه تمنا میکردم چه چیزی رو به جای اون برخورد ها ببینم رو نگفتم. انگیزمم این بود که حرف جدید زدن و خط کشیدن روی علت و معلول طبیعی و بازخورد هایی که توقعشون رو داشتم، نیازمند یک کشیده ابداره.نیازمند رنج کشیدنه. رنجمو کشیدم و یک چیز دیگه ای هم کشیدم خط قرمز روی تلاشی بود که برای ساختن یک دوستی بود. و از این بابت خوشحالم، ترجیح میدم در مجاورت اون ادم همیشه معذب باشم تا یک دوست. یک اشنا باشم تا یک دوست یک پدرسوخته ی زبون نفهم باشم تا یک دوست یک پفیوزی باشم که دغلبازه تا یک دوست و از این بابت خوشحالم. بهتره ادم بده ی روزگار و بخت برگشته یک سری ادم ها باشم و از لذت مصاحبت باهاشون به دور بمونم.ولی عمیقا جالب بود، دیشب با یک روحیه انتقادپذیری و گفتگوی مفید شروع شد، ولی دست اخر به افولی رسید که من دیالوگ شیطان توی کتاب دینی دبیرستان رو بیان کردم.
[2:02 PM, 7/29/2022] -: قطعا همینطوره.
ولی انتخاب نهایی با خودشه
[2:02 PM, 7/29/2022] +: و اون دیگه انتخاب میکنه که تصمیمش چی باشه
اما تو نمیتونی بگی از انتخاب این موضوع کاملا بیانگیزه بودی
[2:02 PM, 7/29/2022] -: نیست؟
[2:02 PM, 7/29/2022] -: چرا حق انتخابو ازش میگیری
[2:02 PM, 7/29/2022]-: مگه خمیره
[2:03 PM, 7/29/2022] -: ببین، چرا میخای راجب انگیزه من حرف بزنیم؟
میخوای ب خاطر انگیزم منو محاکمه کنی. منم میتومم تا صب بگم انگیزم این نبوده.
کما اینکه گفتم، انگیزم توصیف بود. همین.
به این سوال مهم فکر کنیم، اگر یک چیزی باعث بشه روش رو تغیر بدیم، ایا لزوما حساسیت برانگیز بوده؟ حساسیت برانگیزی چیز شخصی ای هست یا نه؟ اشاره به معلولیت یک فرد با اشاره به چشم ابی بودن یک فرد تفاوتی دارد یا نه؟ بحث اونها این بود که این کلمات حساسیت برانگیزند، چون توی ذهن باقی موندن پس حتما نکته ویژه ای بوده که موجبات به خاطر سپردن رو فراهم کرده. پس با انگیزه ای بیان شدن که موجب تغیر در روش بشه. گوشه ای از بحث منم این بود که حساسیت ها شخصین، و همچنین، اگر بخوایم اینجوری نگاه کنیم تمام توصیفات ما از یک ادم حساسیت برانگیز و خاص هستند و ما با شنیدن هرکدوم از اینها. نه به صورت یک پارچه بلکه تک تک و خورد خورد با شنیدن هرکدوم ، تغیر عقیده بدیم نسبت به برداشتمون از طرف مقابل. یک نکته اینجا وجود داشت:
[12:57 PM, 7/30/2022] -: ده دیقه بعد
[12:57 PM, 7/30/2022] -: بحث مرضیه شد
[12:57 PM, 7/30/2022] -: و من دوباره همون سناریو رو از عمد تکرار کردم. هرچند اگر این بحث قبلش پیش نمیومد، باز نم از کلمات تپل و ازدواج کرده استفاده میکردم فقط برای توصیف و فهم بهتر.
[12:58 PM, 7/30/2022] -: و این سوژه ها مدام در حال تکرار شدن هستن.بعد به این فکر کردم که فرهنگ ما، فرهنگ مترقی ما، گوش شنوای ما، چطور داره از یک سری چیزها عبور میکنه. چطور چارچوب اخلاقیات اون گروه واژه تپل رو تمسخر امیز نمیدونه در حالی که کمتر از دو ماه پیش یکی از دوستام بابت اینکه به یه نفر گفته بود تپل خودش رو سرزنش میکرد.این اگاهی وجود داره به صورت پیشفرض. نمیدونم از چیه، انگار همون روح اجتماعی ماعه ، که میدونه حتما طرف مقابل هم میدونه این حرف غلطه. روح اجتماعی ما تو اون گروه، به کار بردن کلمه معلولیت رو نه تنها خاص بلکه حساسیت برنگیز میشمره...
میدونم برای تو فریبکارانه به نظرمیاد ولی به این فکر کن که ادم باید از علل برگرده و به بک گراند برسه. باید به پشت این ماجراها رسوخ کنه، اونوقت که اون سیر جلو رفتن برای تو مهم میشه میفهمی خیلی هم باختن در زمین علت و معلول خطی و قابل پیش بینی درد نداره. هرچند که باختی نبود، اما تقلیل بود و تقلیل بود. بهخداما از کلمه عبور کردیم، ما باید از توهم فهمیدن عبور کنیم.
به هرحال زیبا ازم نخواه این تفاوت های حداقلی رو نبینم و ژاک لکان درونم هی انگولکم نده. این پیرمرد اخر منو میکشه.
پی نوشت: سگ تو روحم اگر بلاخره ننشینم و هرانچه باتو داشتم رو مرور نکنم و پروندتو نبندم.