سه شنبه ۱۱ مرداد ۰۱
دیگر نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم.
من ناراحتم. خیلی ناراحتم. به قدری ناراحتم که سر حدات خودباوری امیخته با قدرت اطمینان، درچشمم تار و کبود است. من تسلیمم، من پذیرای این حزنم و تسلیمم. تسلیم شدم. من ناراحتم و خاطرم یک لحظه از اندوه رهایی نمیابد.
بکشید من رو حرومزاده ها. من شکست خوردم.
حالا دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم. همه تنم غم است.