يكشنبه ۲۳ مرداد ۰۱
دادم زدم اهای، رویای متحصن روی سقف خانه ی قلب زمخت و پر از چاله چوله ی من. ببین که چطور پاهایم در چسبناکی امید گیر کرده و در نمی اید. مگه باتو نیستم؟ بیا درم بیار الان منو قورت میده.
چیزی نگفت، یه قلپ از نوشیدنی طلوع عصیان غربت خورد و انگشت فاکش رو نشونم داد.
پی نوشت: چه حرف هایی که با تو نزدم. چه حرف هایی که با تو زدم ای تو، ای زیبای بی تکرار.