جان دیلینجر در بانک ملی احمداباد

شبیه گربهه توی کارتون تام و جری شده بودیم که وقتی میخواست برای رضای خاطر دوسدختر عزیزش یه ماشین بخره به اندازه یک دفتر ازش امضا گرفتن تا بهش وام بدن. 

به راسکولنیکف و دوستش نگاه میکردم که چطور با یک لبخند ذوق زده درحال جا به جایی اوراق اند. بعدش هم مجبور شدم جمله خفت بار تقاضا دارم رو امضا کنم. گربه های کوچک من هی میپریدن اینور باهم میرقصیدن، و من باید جمله خفت بار تقاضا دارم رو برای بار دوم امضا میکردم. احساس میکردم به مادرم تجاوز شده. مبلغ وام کم، بهره زیاد و طول مدت بازپرداخت سه سیصدو شصت و پنج روز زمینی بود.

دو مرد عزیز خندیدن و دست دادن و یکیشون رفت. انگار که ظریف و اوباما، انگار که بیل گیتس جف بزوس، انگار که خاوری و بابک زنجانی.

نگاشون کردم و یه تف غلیظ انداختم رو زمین.بیچاره ها، من دیلینجر همه شما خواهم بود. 

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
T=t[(1-v^2/c^2)^-1/2] ]^1/2
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان