زمان میگیره یکی یکی قهرماناتو

شبی که راه میرفتیم، مسیر ها به کیلومتر نبود، سانتی متر های انتی سانتی مانتال رو گز میکردیم. برخورده بودیم لای اتفاقات غیر مترقبه و شیش هیچ عقب افتاده بودیم و دست اخر بازی بود. کاری به جز باختن از دستمون بر نمیومد، و چه بازنده های انتحاری ای بودیم. تابع شدیم، مشتق مرتبه اول هم رو گرفتیم، ولی متغیر هامون بیشتر از اون بود که تا پایان ساعت امتحان از پسش بر بیایم. یادت دادم، یادم دادی و حداقل بیست و‌پنج صدم نمره رو در اوردیم از دل سوالا.

من یه نسخه غیر اورجینال از توام و توام همینطور. من یه کپی رایت کثیف زیر زمینیم ازت که تو دهه هشتاد، لای کاغذ سفید سی دی جا خوش کردم،توی جیبت.سر چارراه وایسادی و میگی شوکر، پاسور، فیلم غیر مجاز. 

 تو یه منبع لایتناهی جسارت و شور و اختیاری. یک حکومت غیر متمرکز محبوبی برای یاغی های جنایتکار. تو یک مرشد رند و دغل بازی و منم مارگاریتای سرکشت که کارشو خوب بلده.

نشونم بده، باز هم. بازهم. بازهم. بازهم. بازهم. بازهم. الی الابد و بازهم.

#زنجان، اختتامیه.

#او و دوستانش.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان