"و حتی مرا که لب هایت را میبوسم، نمیشناسی"

امتحانم رو بر خلاف اکثریت خوب میدم، به محض تموم شدن میرم کلاسم رو برگزار میکنم، با خنده بر میگردم و هنوز هم زندگی بیهوده تر از هرچیزیه که وجود داره.

با براهنی، نصفه و نیمه موافقم، چیزی درون ما نمیجوشد ولی، چیزی مدام درون ما میپوسد.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان