ناقوس بیست و دو سالگی.

«شب اتفاقا وقت ماندن است. شب رو باید پذیرفت. باید خون کرد در رگ و ریشه. اتفاقا با زخمی که شب از ان تراوش میکند باید نوشت روی دیوار، باید گل گرفت در طلوع رو. ما هنوز در این شب و با این شب کار داریم. حساب کتاب، هزار شیش خط موازی و یک خط عمود مونده که بکشیم. تف به انتظار و هفت جد و اباد کسی که منتظر دمیدن صبحه. تا امشب هست دخل امید رو میاریم.»
اینها را گفت و ۱۳۷۹ تا ستاره گذاشت توی جیبش و رفت.
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان