تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

ناقوس بیست و دو سالگی.

«شب اتفاقا وقت ماندن است. شب رو باید پذیرفت. باید خون کرد در رگ و ریشه. اتفاقا با زخمی که شب از ان تراوش میکند باید نوشت روی دیوار، باید گل گرفت در طلوع رو. ما هنوز در این شب و با این شب کار داریم. حساب کتاب، هزار شیش خط موازی و یک خط عمود مونده که بکشیم. تف به انتظار و هفت جد و اباد کسی که منتظر دمیدن صبحه. تا امشب هست دخل امید رو میاریم.»
اینها را گفت و ۱۳۷۹ تا ستاره گذاشت توی جیبش و رفت.
سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان