زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت

هنوز هم دوستت دارم،

و میدانم مدتی بعد، به این ها با دیده حیرت نگاه خواهم کرد

ولی ایا بعدا هایی بدون تو خواهد بود؟

بله، خواهد بود.

چرا بدون تو بعدی وجود دارد؟ این ظالمانه است.

تو تمام شده ای زیبای من. تو تمام شده ای، لب های تو تمام شده اند، دست های گرم تو تمام شده اند، گردن خوش بوی تو تمام شده است، چشم های نافذ تو تمام شده است، صورت خسته و رنج کشیده تو تمام شده است...

کاش میشد زندگی عشقی من نیز در لحظه خداحافظی تو تمام میشد. 

میدانی چرا؟

چون من هنوز هم تورا میخواهم. در لحظه اکنون تورا میخواهم. خنده های تورا میخواهم، خبط و خطاهای تورا میخواهم، داستان های تورا، شعر های تورا، پیاده روی های تورا، پاهای تورا، کمر تورا، لبخند تورا، 

من هنوز تورا میخواهم. ولی در تو غرق نشده ام، در تو نمرده ام، در من نمرده ای. دوری از تو سم است. به دیدن تو عادت دارم، ترک عادت مرض است.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان