دمای ۱۹ درجه

دارم به گفتگوی فاطمه و شوهرش گوش میدم. چایی میخوریم، راجع به کندوان و اش دوغ حرف میزنیم. گفته بودم دلم میخواد برم ماسوله. فاطمه هم همینطور بود. 

توی متروی کرج تهران رسید خبر رسید از زنجان. قبول شدم توی مدرسه تابستانی فیزیک. دما اونجا نوزده درجست. لباس گرم نیوردم.

تهران بزرگه، تهران از خودبیگانگی خالصه، تهران تجلی جاه طلبی و موفقیته، تهران هیولای زمین خواره، تهران بدبختی و کثافته، تهران زیبایی و شان و غروره، تهران جمع نقیضینه.

زندگی جالبه نه؟

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان