تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

دمای ۱۹ درجه

دارم به گفتگوی فاطمه و شوهرش گوش میدم. چایی میخوریم، راجع به کندوان و اش دوغ حرف میزنیم. گفته بودم دلم میخواد برم ماسوله. فاطمه هم همینطور بود. 

توی متروی کرج تهران رسید خبر رسید از زنجان. قبول شدم توی مدرسه تابستانی فیزیک. دما اونجا نوزده درجست. لباس گرم نیوردم.

تهران بزرگه، تهران از خودبیگانگی خالصه، تهران تجلی جاه طلبی و موفقیته، تهران هیولای زمین خواره، تهران بدبختی و کثافته، تهران زیبایی و شان و غروره، تهران جمع نقیضینه.

زندگی جالبه نه؟

سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان