منگی سیگار اول صبح مثل اولین دیداریست که در ان گفتی: میتوانم با تو در ارتباط باشم؟ و من تصدیق کردم که بله و هزاران ساعت بعد از ان واقعه، همچنان معتقدم که بله و بله و بله. نزارقبانی میگفت، اگر همه حرف ها بین ما تمام شد، از نو با من اشنا شو. من اما هنوز حرف های زیادی با تو دارم لاکن در رویا ارزو میکنم از ابتدا با تو اشنا شوم.هرچیز خوب و بدی که تجربه کرده ایم را دوباره در اغوش بگیرم و بجویم عزیزم، این بار اول نیست. بیا تنگاتنگ و اینه وار همدیگر را ببینیم حتی اگر هزاران ساعت از واقعه گذشته باشد. تو برای من نویی، صندوقچه ای هستی که منبت رویش جلا خورده و خشک نمیشود. با تو که حرف میزنم، دست میکشم روی چوب. با تو که حرف میزنم دست میکشم روی عمق دریا، با تو که حرف میزنم میلیاردها ستاره تبدیل به ابرنواختر میشوند و اتش میگیرند.تو ساربان لحظه های گر گرفته منی که شتران قلبم را رام میکنی انگار نه انگار فصل مستی لوک انهاست.اینگونه ای تو. مثل منگی اپل صبح بعد از یک نخ سیگار.