معسل هندونه ای

میدانی، چیزهای خنک، هوای ابری، برگ های سبز بعد از باران، صفحه سفید وبلاگ، ساعت های اینه ای که یکهو چشمت میخورد و میبینی، چایی داغ وقتی نبات در ان حلز ولز میکند، مرا یاد تو، نمی اندازد. تو تجربه خوش بودن در این لحظاتی عزیز. حیف.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان