از ده ها نفر پرسیدم.

تنهایی برای بعضی ها مثل سم میمونه. یه سم مهلک، و یک انتظار وحشتناک. مثل زمانی که قرص برنج خوردی و میخوای یکی نجاتت بده اما کار از کار گذشته و خون گرم روی دستات جاریه. نگاهت به بقیه یک نگاه مستأصل بی گناهه که در نهایت عجز و زاری درخواست کمک میکنی.
تنهایی اینجوریه که باعث میشه تو به خط قرمز هات خیانت کنی، شرایط رو الویت قرار بدی و اجازه بدی اتفاق هایی که برات تابو بودن رخ بده.مثل وقتی که دوسپسرت دوست نداره و تو اینو فهمیدی اما چون خیلی خاطرات باهم دارید ول نمیکنی بری و همزمان از یک ادم دیگه هم خوشت میاد.
عزیزم برای تو تنهایی یعنی سم، یه سم مهلک. و تو برای اینکه تنها نباشی از خط قرمز سو استفاده گری عبور میکنی و ادم هارو برای تنهایی خودت میخوای و شیرشون رو میکشی. عزیز دلم، خ مهربون و احساساتی من، من از ده ها نفر پرسیدم که اگر یک ادمی وقتی بقیه پیششن سراغی از تو نگیره، کار بدی به حساب میاد یا نه. و از ده ها نفر انتظار داشتم که بهم بگن چیز نرمال و عادی ایه و نباید سخت بگیری، اما دریغ که هیچکدوم از جوابا این نبود.من حاضر بودم برای اینکه فقط یک میز باشم که وقتی تنهایی سرش رو روش میزاری، خط قرمز هام رو عوض کنم و بگم گور پدر معرفت، حتی اگر یک ادم بهم میگفت که کارت غلط نیست. ولی کسی نگفت. شاید برات سوال پیش بیاد که چرا به جای اینکه خودم تصمیم بگیرم از ده ها نفر پرسیدم، باید بگم برای اینکه امیدوار بودم یک طرز فکر متفاوت من رو از تصمیمی که هنوز نگرفتمش منصرف کنه اما نکرد.
کاشکی اینجوری نبودی.کاشکی میتونستم.
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان