يكشنبه ۱۲ فروردين ۰۳
این روز ها در حال تجربه هیچ سوگ فلسفی ای نیستم.
هیچ بیماری ای که به مرگ برسد را تجربه نمیکنم،
هیچ نا امیدی ای که امانم را ببرد، هیچ غمی که زنده زنده بسوزاندتم،
این روزها از هر خوابی استقبال میکنم، از هر بوسه ای لذت میبرم ،
داشتم به او میگفتم ، که این روزها باد خنکی که کولر روی دستانم می اندازد خوشحالم میکند،مزه ی تلخی چایی، سردی سیگار، قرمزی هوس های اروتیک زیر پوست تنم، لحظه ای مرا از دنیا قرض میگیرد و غرق شعفم میکند. این روزها نمیدانم دنیا از چه قرار است. گاهی، خیلی، یادم میرود.
هیچ بیماری ای که به مرگ برسد را تجربه نمیکنم،
هیچ نا امیدی ای که امانم را ببرد، هیچ غمی که زنده زنده بسوزاندتم،
این روزها از هر خوابی استقبال میکنم، از هر بوسه ای لذت میبرم ،
داشتم به او میگفتم ، که این روزها باد خنکی که کولر روی دستانم می اندازد خوشحالم میکند،مزه ی تلخی چایی، سردی سیگار، قرمزی هوس های اروتیک زیر پوست تنم، لحظه ای مرا از دنیا قرض میگیرد و غرق شعفم میکند. این روزها نمیدانم دنیا از چه قرار است. گاهی، خیلی، یادم میرود.