تغیر نظریات

حالا تو بگو سلطه غرب، تو بگو موج نوی فرهنگ، تو بگو کثافت خالص. فرقی ندارد عزیز من. یک اتفاق است که میفتد. به هر حال ، از بین این همه رابطه یک نفر پیدا میشد که به من خیانت کند.
خودت را فشار دادی که گوله گوله اشک مثل آن تگرگ های درشتی که چند روز پیش در تابستان ایتالیا ریخته بود روی سر عابران پیاده، از چشمانت بیفتد پایین و همه چیز را با خاک یکسان کند. بشورد و ببرد. نریخت. چکه ای که شیر اب ظرفشویی خانه مان میداد هم بیشتر از اشک های من بود. ولی خب، به نظرم زیادش هم بود. من که در خودم عیبی نمیبینم. به قول مهدی هم ماست فروش نمیگوید ماستش ترش است. نه خیر نه تنها ترش نبودم، خوشمزه و با محبت و غلیظ و جا افتاده هم بودم. وقتی شکرآب بودیم میرفت سراغ اکسش. هزاران سال است نشسته ام روی این مسند روابط ازاد و اخر کار چوبش در ماتحت خودم است که میرود. تنهایشان میگذاری میروی تا سر کوچه، میبینی با رفیقه شان خوابیده اند و همین ک توله پس نینداخته اند بس است. تنهایشان میگذاری میروی دم دکه یک کارت شارژ ایرانسل بخزی، مشغول خراشیدن ان تکه ی خاکستری هستی که میبینی با سه نفر تا مرز نود پیش رفته اند. تنهایشان میگذاری میروی کپه مرگت را بگذاری بخوابی که فردا بلاخره زود از خواب بیدار شی، میبینی با عکس دوست دختر رفیقشان جق زده اند. حالا تو بگو این غربی های کثافت، من میگویم این بستری که ادمیزاد ازش متولد گشته. من که گفتم. ماستم ترش نبود. نرمم بود اتفاقا و دل را نمیزد. دوست داشتی بیشتر بخوری. بابا تو مسلمان هم باشی باید قبول کنی قابیل میخواست مخ زن برادرش را بزند. تازه انموقع کسی نبود توی دنیا. همین سه چهار نفر ریخته بودند روی کره زمین. چه برسد حالا، که از ترک دیوار زید میریزد روی زمین. دستت را بگیری زیر ناودون خانه خوشکل و تپل مپل و سفید مفیدش می اید میشود زن زندگی ات. برای چند صباحی. وجدان هم که خوابیده زیر درخت البالو. بیخیال دختر. حالت را کردی، مالت را بردار و از دیار فکر های شبانه سفر کن. رفتنی رفته است. امدنی می اید. حواست جمع باشد از این به بعد. به هرکی امد نگی سلام چه خبر. به هرکس رفت نگی چرا رفتی. توی چشم هایم نگاه کن، یک کمبودی داشته است دیگر جانم. خودت میدانی. خودش می داند. مگر نه؟ حالا بگو ببینم، چه خبر؟ این روزها کجاهایی؟
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان