موج ترقه ها

وقتی خبر امد که جنگ شده، در یک کافه ای توی خیابان لولاگر نوفل لوشاتو نشسته بودم. میزی که انتخاب کردم در بالکن بود بنابر این میتوانستم همینطور که شلوغی کوچه را با بک گراند اهنگ های دهه ۷۰ ابی نگاه میکنم، سیگارم را هم بکشم. کمی بعد، توی مترو پسر بچه های با دف اهنگ میخواند. یک جوراب سلیکونی صورتی هم دستش گرفته بود. به زن ها میگفت از این جوراب ها بخرید موشک نمیتواند پاهایتان را زخم کند. از خنده مردم. کسی نمیخندید. همه سر ها توی گوشی بود و مشخصا در حال خواندن خبرها بودند. چون بعد از دقایقی زن های سمت چپم شروع کردند به صحبت راجع به اینکه کجاها قرار است مورد اصابت قرار بگیرد. زنی که روبروی من نشسته بود گفت تهران و ابادان را میزنند. من اختیارم را از دست دادم و گفتم نگو توروخدا! خانواده من ابادان هستن! گفت دیگر همین است. ابادان پالایشگاه دارد.
استرس کل وجودم را گرفته بود.انگار یک گلوله اهنی داغ شده را داده بودند دستم و میگفتند نگه دار. میدانستم بابا نگران است، من هم طبق معمول گوشی‌ام خاموش شده بود. نزدیک خانه که رسیدم دیدم از هئیت های امام زاده صالح صدای نوحه می اید.
توی اتاق داشتیم راجع به دیت های ناموفق صحبت میکردیم که اولین ترقه را هوا کردند. صدایش مثل بمب ترکید. همینطوری اتش بازی و ترقه بازی. احساس کردم نیاز دارم یک نخ سیگار بکشم. یه چیزی انداختم روی خودم و رفتم بیرون. به تیر برق چوبی کنار خانه تکیه داده بودم.با اهنگ انفجار ترقه ها در پس زمینه ، به این فکر میکردم عدالت خدا برای کسی که در خاورمیانه به دنیا امده است چه معنی ای دارد.
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان