عمیقترین نقطه غار

ایستاده بودی که بغلت کردم.قشنگ ترین بغل دنیا.برای منی که بغلی نیستم، با لمس های گاه و بیگاه حال نمیکنم. و تو ایستاده بودی و خودم بغلت کردم. و تو جوری سرم رو در اغوش گرفتی که انگار تازه از یک سفر هزارساله اومدم و تنها کسی که منتظرش بودی من بودم. دستت رو روی کمرم نمیکشیدی، جایی برای کشف وجود داشت و تو، به محکم ترین ستونی که بود چسبیده بودی و به جاش، پهنای صورت من رو به پهنای صورتت فشار میدادی.چرا تاحالا، تا این بیست و سه سال، همچین بغلی رو تجربه نکرده بودم؟ تا نوبت به تو برسه. پرسیدی من هم گرمم یا فقط تو گرمی؟ گفتم توهم گرمی. پاییز به چشم نمیومد.ظهر تابستونی بود که تازه از استخر اومده بودیم و تشنمون بود و دلمون میخواست بخوابیم. بعدش نوبت رسید به اولین بوسه. اولین بوسه ی تو، اولین بوسه من با تو. روبروی امامزاده صالح شلوغ تر از این بود که کسی مزاحم نشه. یک نفر اومد و سیگار خواست. من سیگار دادم، تو زیرلب فحش دادی، و من و تو هردو خندیدیم.
نشستیم. میلرزیدی. دستت رو گرفتم و گفتم من اینجام. نلرز.اروم میشدی، شلوغ میشدی ، پر میشدی، و دوباره میلرزیدی. و بازهم میگفتم من اینجام ، نلرز. دوباره بوسیدیم هم رو، تو صورتم رو بین دست هات گرفتی.بی حیا تر از اونی بودیم که توجه کنیم چه کسی میاد و چه کسی میره؟ نه. هی می ایستادیم و جهان می ایستاد تا دوباره در هم حل شیم. تو گفتی موهام بوی خوبی میده. من گفتم ببین! ب نظرم زندگیه بعد از این لحظه ها واقعی نیست.تو گفتی چطور انقدر میتونی توی الان زندگی کنی؟ گفتم چون الان تو اینجایی. و دوباره. و دوباره. و دوباره...
از ده سال پیش که تورو غارنشین ذخیره کردم توی گوشیم ، تا دیشب که این اهنگ رو فرستادی. به مناسبت نشدن. به مناسبت مناسب نبودن. به مناسبت ترس ها. به مناسبت حیف بودن. عشق یک روزه ی من. هیچکس من رو به اندازه تو نفهمید. و اگر اجازه میدادی، تا عمیق ترین نقطه غار با تو میومدم.
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان