تا ابد با توام، دوست عزیزم

بهت گفتم حال تو خیلی بد است و میترسم از دستت بدهم.
گفتی یعنی چی؟ منظورت چیه؟ قطع ارتباط میخواهی بکنی؟
گفتم هرگز ، مگر اینکه بمیرم.
گفتی من همینطور.
و من اشک ریختم و رفتم بخوابم مثلا، اینجا برایت مینویسم.
دوست عزیزم خاطره، بیشتر از چیزی که فکرش رو میکنی دوستت دارم. و ترس از دست دادن تو، ترس دنیای بی رنگی که بعد از تو به همه جهانیان تحمیل میشود وحشتناک است.وقتی میکویی زندگی پوچ است ریحانه من درک میکنم. بله، زندگی تهش مرگ است. خیلی ها با این عنوان خوشحال میشوند که فرصتی برای زندگی دارند پس، خیلی ها هم مثل من و تو میگویم چه پوچ و بی معنی است این. برای همین وقتی پشت تلفن این را گفتی تصدیق کردم. بله زندگی تهش هیچ چیز نیست. یک برگه سفید است که حالا اگر مواد مخدر بکشی یا کارتن خواب شوی یا بخواهی با فرد اشتباهی ازدواج کنی نمیتوانم به تو بگویم نکن. میگویم بد است، خوب نیست، ب درد تو نمیخورد، اما در نهایت جلویت را نمیگیرم. زندگی خودت است و با این وجود که کارتن خواب شوی یا مواد مخدر مصرف کنی یا بروی زن یکی بشوی که بدردت نمیخورد باز هم من کنارتم و منتظرم بگویی میخواهم ترک کنم با میخواهم بروم زیر ی سرپناه یا بگویی میخواهم طلاق بگیرم تا تمام دنیا را فراهم کنم تا دستت را بگیرم و بکشم سمتی که میخواهی.
دوستت دارم.کاشکی توام مارا بیشتر دوست داشتن باشی.
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان