يكشنبه ۹ دی ۰۳
همه چیز خوب میشه عزیزم. دوباره میخندین کنار هم، همو میبینین، باهم وقت میگذرونین، اسکویید گیم رو ریواچ میکنین. همه چی خوب میشه عزیزم. باهم میرین مهمونی، باهم عرق میخورین، دونگ کافه همو میدین، تو سرما تلفنی حرف میزنین، تو گرما ویدو کال میکنین، دعوا میکنین سر ماکارونی و سالاد سسی، اشتی میکنین با یه نخ سیگار. همه چی خوب میشه عزیزم. ولی تو این لیوان رو هر سری وقتی میشکونی یادش میره لیوان بوده. شک میکنه که لیوان بوده. غصش میگیره که لیوان بوده. ناراحت میشه که لیوان بوده. بدش میاد که لیوان بوده. عذاب وجدان میگیره که لیوان بوده.چندشش میشه که لیوان بوده. بعدش میگه من که اخرش هم شیشه برنده و تیز و ب درد نخور و خطرناکیم ذاتن، هر بار که بشکنم دست میبرم. هیچکسم که لیوان شکسته رو دوس نداره، چون آخرش هم شیشه برنده و تیز و به درد نخور و خطرناکی بوده، پس بیخیال. دیگه لیوان نمیشم. شیشه میمونم. نه منتظر کوره، نه منتظر شیشه گر.
یه ذره انتظار توم مونده، اونم نمیخوام دوباره بشکنه. پس منو بزار روی تپه های خاکی دور از دسترس، که حداقل افتاب بهم میزنه یه نوری بدم، یه بازتابی بکنم، یکی فک کنه ادمیزاد اینجا پر زده. یه روزی یکی تو این چایی میخورده.
یه ذره انتظار توم مونده، اونم نمیخوام دوباره بشکنه. پس منو بزار روی تپه های خاکی دور از دسترس، که حداقل افتاب بهم میزنه یه نوری بدم، یه بازتابی بکنم، یکی فک کنه ادمیزاد اینجا پر زده. یه روزی یکی تو این چایی میخورده.