۲:۵۶ دقیقه شب

تنهایی اینجا یه جور دیگه ایه میدونی. دیگه مثل اوایل که اومده بودم غصه دار نیستم. نمیگم وقف پیدا کردم. حتی نمیگم دارم زندگی میکنم اینجا. نمیدونم، یه مدل گذروندنه. نمیخوامم ازش ایراد بگیرم خیلی. اوایل که اومده بودم همش به این در و اون در میزدم که زندگی کنم. خوب زندگی کنم. چمیدونم میرفتم تاتر، میرفتم بیرون، تنهایی وقت میگذروندم. از خوابم ایراد میگرفتم. خودمو مجبور میکردم برم دانشگاه. خودمو مجبور میکردم غذا درست کنم. وقتایی که غذا ی مدت همش از بیرون میگرفتم حس بدی داشتم از خودم بدم میومد. فکر میکردم زندگی توی یه جای تازه باید پرفکت و جدید و عالی و روبه جلو باشه. حتی فکر میکردم اینجا میتونم پارتنر خوب و مناسبی پیدا کنم که به اهدافم و ارزوهامم نزدیک باشه. و تو ذهنم هی سناریو میساختم. و خب خیلی هم حس بدی میگرفتم از این موضوع.
الان خب که دراز کشیدم تو تخت و شب از نیمه گذشته میگم اره تلاش کردن خیلی خوبه و اینا. ولی برای چی سعی کنی مچ زندگی رو اول بگیری. برای چی سعی کنی زود همه چی رو حل کنی. بترسی از اینکه زمان بگذره. ب خدا من روز اولی که پامو گذاشتم بهشتی اینجوری بودم که میخوام تو همه درسا ماکس شم. بعد دیدم خیلی سخته برام. انقد اذیت شدم سر کلاس الکترودینامیک. انقد اذیت شدم سر امتحان شبیه سازی. بعد کم‌کم رفت جلو دیدم شبیه سازی رو میتونم در حد توانم تو فرجش جمعش کنم. از اونور الکترودینامیک اونقدرم که نشون میداد اذیت کننده نبود میشه جمعش کرد. یا حتی استادم خوب گفت که ترم اول برو بگرد برای خودت بین همه موضوعات و نزار ذهنت بسته ب ی چیز باشه. درسته الان موضوعی که انتخاب کردم برای پژوهش همون چیزیه که قبلا هم میخواستم ولی این وسط بقیه چیزا هم نگا کردم هرچند برام جالب نبودن. الان اخر ترمه و بلاخره یکی رو پیدا میکنی باهاش کار کنی. عجله یه جاهایی برای چی؟ یا حتی این موضوع پارتنر پیدا کردن. خب من با اینکه دخترم ولی اگر از کسی خوشم بیاد جلو میرم. حتی شده در حد یه پیام ساده‌. و این حس عذاب وجدانم در اصل از فرهنگ منفعلیه که توش بزرگ شدم و هنوزم دارم زندگی میکنم. شاید گاهی اوقات هدفت رو حتی باید بزاری پیدا کردن عشق زندگیت! و این خیلی بهتر از زندگی یکنواخت و خالی از هیجانه. هرچند با توجه به شرایط زندگیم از دوسال پیش تا الان و وضعیت بخش عاطفیش باید بگم قبول کردن درخواست ها و جلو رفتن ها برام سخته. مثه قبلا نیستم‌. ترجیحم اینه خودم از یکی خوشم بیاد.و ذهنمم درگیر این قسمتشه.
وقتی میشه حلش کرد اضطراب بیش از حد چرا؟ بگذرونیمش دیگه. بزاریم بره جلو. به معنی تسلیم نیست گاهی. ب معنی صلحه.
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
T=t[(1-v^2/c^2)^-1/2] ]^1/2
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان