جمعه ۲۴ خرداد ۰۴
نیاز است ماجرای طولانی و جالبی تعریف کنی تا بخندم.
۱) اما کلمه کوچکی را به زبان بیاور که زنگ آشنایی را در گوشم به صدا دربیاورد. اولین چیزی که میبینی این است که دست به چشمانم میبرم تا جلوی اینکه اشکی ریخته شود را بگیرم.چون با تمام کلمات داستانی میان من و او بود.
۲) اما کلمه کوچکی را به زبان بیاور که زنگ آشنایی را در گوشم به صدا در نیاورد. اولین چیزی که میبینی این است که دست به چشمانم میبرم تا جلوی اینکه اشکی ریخته شود را بگیرم.چون داستانی را حتما فراموش کرده ام.
سوگواری واقعا پروسه عجیبی است.