تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

عجله نداریم، ولی نمی ایستیم.

یک حرف دائمی روی زبان تورلیدرهای کوه نوردی هست و ان این است که ده دقیقه دیگر میرسیم، با شیب ملایم. دروغ محض است و شر و ور خالص. اما، اگر این را نگویند همه می ایستند. صف چند تکه میشود، به شب میخورند و برگشتن خطر افرین خواهد شد.
رفتن و گذشتن پیوسته، غیر بدیهی ترین اتفاق ممکن است و اتفاقا ناگریز ترین اتفاق ممکن.نه آخرین راه است و نه بهترین راه، اما مسلم ترین چیز است.
اکنون که مینویسم، پذیرفتم در زندگی سایه باشم، یک ساعت دیگر باید به سمت تهران بروم و امده ام دقایقی در کافه همیشگی خلوت کنم. تصمیمی گرفتم، که بابتش پشیمان نخواهم شد.چون ان چیزی که بودم، از دستم رفت و انچه میخواهم، در سیطره نوریست از جهان که من نیستم. میپذیرم و در قسمت کوچک خودم، سهم کیکم را خواهم خورد. بهترین کیک جهان نیست، اما مال من است.
سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان