تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

قطعه هر شب راهی میخانه از هیدن ۲

دیشب تا صبح پای الجزیره نشسته بودیم و حیفا و تل آویو و قدس و تهران را زنده میدیدیم.
صبح که بیدار شدم فهمیدم این ترک تبریزی، باهوش است.حرف هایش درست بود. باهاش صحبت کردم. تا الان کسی آنقدر در این زمینه ها افکارش شبیه ام نبوده. خوشم آمد. با به زبان آوردن افکار مشترکی که رد و بدل کردیم احتمالا تمام دوستانمان نه تنها تنهایمان خواهند گذاشت بلکه مارا خواهند کشت. فقط یک مشکلی دارد. نیازمند تایید است. و سیاست گفتاری ندارد. کاریزمای لازم را ندارد. وگرنه می‌توانست روی انگشتانش بقیه را بچرخاند. شانیت خودش را زیر سوال برده. امیدوارم زودتر از گروه دانشگاه بندازنش بیرون. حیف است.
اردک عزیزم بزرگ شده است.اینجا هوا خیلی گرم است. خدا به دادمان برسد.
سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان