فرایند فشار ثابت

موقعیت کنونی: سر کلاس فیزیک 2

گاهی اوقات در طول یک روز 4 5 اتفاق ناراحت کننده میفته.نه یک سری ناراحتی ای که ارزش گذاری شده باشه برای جمع.بلکه برخورد به چیزهایی که با انحناهای اخلاقی و فکری ما جور در نمیان و خراش میندازن.از سمت جمع، از سمت درونی، از سمت شخص خاص.هرکدوم اما خواسته یا ناخواسته ،عمدی یا غیر عمد.از روی غرض قبلی یا از روی ساده دلی و بی خیالی.نیت ها مشخص نیست.

سیستم پیچیده ایه که زندگی اجتماعی رو شکل میده و من با نگاه صرف به این قسمت واقعا تعجب میکنم که چرا انسان اصرار بر اجتماعی شدن داره.البته "شدن" درست نیست.انسان اجتماعی"هست".

"انسان را در رنج افریدیم".

گاهی اوقات در طول روز 2 اتفاق ناراحت کننده میفته.که فشار هردو یکسانه.فرض کنید یکیش تظاهر دیگرانه و دیگری تمسخر.

اتفاق اول خودش یک پروسه بی در رو هست.یعنی فرصت نمیکنید عصبانی بشید و "داغ" کنید.همه چیز خیلی سریع اتفاق میفته.مثال میزنم:

دسته آ از دسته ب خوشش نمیاد.دسته ب ارزشی برای دسته آ قائل نیست.برای حفظ روابط دسته ب از دسته آ خواهش میکنه در یک جمع حضور داشته باشه. دسته آ به دلایلی وارد جمع میشه و در عیان خوشحالی خودش رو بروز میده اما نه زیاد.در خفا اما به دسته ب میگه به خاطر تو اینکار رو کردم. دسته آ باعث شده فرد ل که شما دوستش دارید نتونه بیاد.

شما اما به عنوان مرجع لخت غیر قابل تغیر نشستید اون گوشه و به این پروسه نگاه میکنید.دسته آ از تظاهر دسته ب چیزی نمیدونه.دسته ب از دورویی دسته آ چیزی نمیدونه. ولی شما از شگرد ها اگاهید. و این شگرد ها باعث شده فرد مورد علاقتون نتونه کنارتون باشه.

این پروسه ناراحت کننده نیست؟ 

برای من، هست.

اتفاق دوم از سر یک بیزاری شخصیه.ما در جامعه ای(البته در جوامع دیگه با پیشنیه های تاریخی و فرهنگی دیگه هم چنین قضاوت های رخ میده و اسمون همه جا یک رنگه.) زندگی میکنیم که ظواهر بسیار مهمند.نوع پوشش شما ،نوع تفکر شما، نحوه بیان شما، تصمیمات شما،اداب معاشرت شما،احساسات شما هر لحظه ممکنه تحت دستمالی دیگران قرار بگیره.امنیت وجودی ندارید عملا.

حالا همون دسته آ رو فرض کنید که مرز هاتون باهم حفظ شدست و اینقدر حفظ شدست که شما صحبتی با ایشان ندارید.دوست هم ندارید که داشته باشید چون برهم کنش های خوبی از پیش نداشتید.دسته آ در یک اتفاق شمارو مسخره میکنه.مسخرگی ای از سر ابتذال.به انحناهای محترمانه شما بر میخوره.نه فقط به بخش منطقی مغز شما بلکه به بخش احساسی شما هم برمیخوره.شما در آن واحد توانایی دفاعی ندارید.چون اختلاط نداشتن با این جماعت اینقدر در وجود شما نهادینه شده که توقع چنین چیزی رو نداشتید یا اگر داشتید در چنین مسائلی نداشتید.

اتفاق اول و دوم به اندازه یکسانی فشار دارند.اولی 1 و دومی هم 1 و تغیر فشاری احساس نمیشه.فرایند فشار ثابت است.اما! حجم های متفاوتی دارند! به همین دلیل هی بزرگ و بزرگ تر میشه حجم ناراحتی و "کل" است که تاثیر خودش رو میذاره نه "جز".ارزش کل در نهایت بیشتر از جز عه.از جز هم همیشه نمیشه به کل رسید با توجه به این هم فشار بودن.ینی تفاوتی احساس نمیشه توی جز به کل.

خلاصه.شب یلدای همگی مبارک.دیشب یک دقیقه بیشتر به مسائل مختلف فکر کردم.

فال حافظ خوبی برام اومد.برای همتون ارزو میکنم.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان