برای عزیز ترین

عزیز ترینم.

من امروز باز به تو فکر کردم و گوشه چشمانم تر شد.

مثل همیشه به تویی که نمیدانم اسمت چیست، نمیدانم کجا هستی، به دنیا امده ای یا نه. حلقه های نور چشمانت را قبلا در یک دیدار تصادفی دیده ام؟ در خیابانی، به تو برخورده ام؟ در هوایی هیدروژن هارا تقسیم کرده ایم یا نه.نمیدانم. چیزی در دلم هر وقت از دنیا میخواهم فارغ شوم نوید تورا میدهد.

اگر روزی سعادت اشنایی با تو را داشته باشم، مطمئنم که به تو میگویم در جایی نوشته های خودم را از دیگران پنهان میکردم.و چون تو همانی که میدانم، انقدر در بین این کلمه ها خواهی گشت که کف پایت اینجا ریشه میکند. اگر روزی، با شرم کسی میگویم که مردد است این لیاقت را از ان خودش بداند، اگر روزی سعادت اشنایی با تو را داشته باشم، میدانم اینهارا میخوانی و میخواهم بگویم که الان در سپیده صبح جنوب، دم دمای غروب این شهریور گرم و چسبنده، به یاد تو هستم.

اهنگ ها را هزاران بار از اول گوش میدهم تا بتوانم بفهمم وقتی تو اینها را گوش میدهی چه مدلی میشوی. بتوانم از گوش تو گوش دهم. تو به سقوط صدای این مرد خواننده چطور واکنش نشان میدهی.ایا برای توام دلرباست؟ وقتی فیلمی را میبینم، از اول و اول پلی میکنم، صحنه هارا، تو را تجسم میکنم که داری میبینی، و نگاه میکنم به چشمانت که چگونه سوت و کور و تاریک غرق در فیلم است. تو خوشت می اید یا نه؟ خاطرات چطور؟ بیهوده نیست این حافظه  که همیشه مو به مو جزئیات را به یادش میماند، این حافظه حتما برای این است که روزی اشتیاق تورا در تعریف کردن گذشته ام حل بکنم.

بگذار به همه بی اعتماد باشم تا وقتی تو را ببینم.بگذار به همه بی تفاوت باشم تا وقتی تو را ببینم. لعنت به من اگر کسی را از ته قلبم باور بکنم پیش از تو. بی وطن باشم تا تورا بیابم. ساده نببینم هیچ چیز را، فقط با تو. همه چیز های خوب دنیای ادم ها، عشق و محبت و یک رنگی را فقط بریزم کف زمین بازی خودمان.

عزیز من، عزیزترین، که جز خودمان کسی را نداریم، چه فرقی دارد مرد یا زن بودن تو. چه فرقی دارد؟ما تیمی هستیم که دنیا را منفجر خواهیم کرد.پشت هرچیزی معنی پیدا میکنیم و هیجان دود میکنیم روی قله صداقت. ما به قول هایمان عمل خواهیم کرد، ما دروغ نخواهیم گفت به عادت، شب و روز نخواهیم شناخت و ما دست نمیکشیم از ادامه دادن، ادم هارا در جعبه نتیجه گیری نمیگذاریم و مقصد را به مسیر ترجیح نمیدهیم.

ما ارامش را میشناسیم. فرق اشوب را با اشوب. سکوت را وزن میکنیم در ترازوی ارتباط .ترس را می اموزیم اما کفن سفید جسارت را دور نمی اندازیم.ماجراجویی را فراموش نمیکنیم.

دلم برایت تنگ شده است ای دورِ گم و مبهم. احتمالا این اخرین صحبت من با تو خواهد بود زیرا فکر کردن به تو مرا به یافتنت در همگان حریص میکند و من از همگان اکنون فراری تر از هر موقع دیگرم. با فکر کردن به غصه نبودنت خوابم به طرز غیر طبیعی زیاد میشود و از دنیای رسیدن به تو فاصله میگیرم. و این خوب نیست.

هرکجا هستی، مراقب خودت باش. اگر جاشوی لنجی یا دانشمند هسته ای یا زیست شناس سلولی ملکولی.اگر جگرکی داری یا در حال بافتن لباس برای زمستان پیش رویی.اگر داری درس میخوانی یا در فضای مجازی میپلکی.اگر خوابی، خدانگهدارت عزیز ترین.اگر خوابی، خدا نگهدارت عزیز ترین.

تشخیص

به نظرم تشخیص دادن اینکه الان به موقعیت هامون و دغدغه هامون چه اسمی بدیم خیلی مهمه.اسم فقط یک اسمه ولی عملکرد رو میشه باهاش توجیح کرد. در مغز و در میان دیگران.از اینجاست که خطرناکه.و اهمیت داره چه اسمی روی حال خوش و ناخوش جسمی و روحیمون میزاریم. وقتی داریم تحلیل میکنیم موقعیت یک فرد رو، یک جامعه رو، یک حکومت رو، کلمه ها مهم میشن. 

و هرچقدر این کلمه ها مارو بیشتر خورد کنند بازدارندگی بیشتری نسبت بهشون داریم.به همین دلیل قابل اهمیتند که "خود شکن، اینه شکستن خطاست". کمتر به کارشون میبریم یا اینکه فکر میکنیم درمورد ما صدق نمیکنند چون ما تمام عمرمون با چیز دیگه ای تعریف شده بودیم، و حالا میفهمیم کلمه اشتباهی به کار بردیم برای توصیف خودمون.

مثلا من امشب فهمیدم یک سری جاها مسئله رفتن مسئله دیگران نیست.یعنی گاهی ما میریم تا دیگران رو تحریم کنیم از وجود خودمون.ولی در واقع "تحریم" ای اینجا ساخته نمیشه. بلکه ما میریم چون جایی برای ما هست و نیست. چون موندن و رفتن ما مثل ضرب عدد 1 در عبارته.

گاهی اوقات ما فکر میکنیم حضور دیگران تو زندگی ما برگ برندست، لاکن اینجوری نیست. ما خیلی جاها خودمونو با کلیشه هایی که ممکنه برامون پیش نیاد چون شرایط اولیش رو نداشتیم، گول میزنیم. باهمرنگ شدن گول میزنیم. مثلا به نظرم مسئله خانواده جزو همین مسئله هاست. خانواده به عنوان یک نماد مقدس در بین اکثریت سرتیتر وحدت رو داره.وحدت اهنگ قدرته. من شخصا به پشمم نیست چنین چیزی. نسبت خونی برام اهمیتی نداره. بعضی از شاخه های خونی رو باید قبر کرد. پس به صورت کلی اگر شما از داخل خانواده خودتون گلچین میکنین یه سری ادمارو و بقیه رو به معنای واقعی جزوی از خانواده نمیدونین نسب خونی معیار ثانوی قرار گرفته براتون.

گاهی اوقات فکر میکنیم حضور ما در زندگی دیگران یک برگ برندست براشون. این تصور  مرز باریک بین حماقت و زیرکیه. ولی باریکه.ادم معمولا حماقتو انتخاب میکنه و توهم میزنه راجع به خودش.×خطر حقیر شدن× 

یک چیز دیگه ای هم هست. بعضی وقتا نیاز نیست بقیه کاری بکنن یا خود ادم کاری بکنه تا جای ادما عوض شه. نه اینکه به صورت طولی بالا و پائین بره، بلکه به صورت عرضی دور و نزدیک بشه. و همیشه نیاز نیست همه صندلی ها پر بشن. گاهی اوقات شما یک نفرو دوست دارید اما کافی نیست. به اقتضای شرایط، یا هرچیز دیگه ای نمیتونین اون کسی رو از داخلش پیدا کنین که قراره صندلی نزدیک رو تصاحب کنه. اشکالی نداره، خودمو اذیت نمیکنم زیاد.نشد دیگه. بعد از یه مدتی، طرف براتون شده : اشنایی با خاطرات خوب و بد . دوستش دارین ولی همینه. کنار نیومدن باهاشه که ادمو دلزده و شاکی و بی قرار میکنه و باعث میشه چیزای خوبی رخ نده.×پرهیز از خطر سعی در ساختن مجدد لحظات قدیمی×

چرا ادم انقدر خودشو اذیت کنه؟ بزار هرچی که هست همینجوری ادامه پیدا کنه.قرار نیست ادم برای هرچیزی تلاش کنه.

خلاصه همین. 

پی نوشت: یه اهنگ گوش بدیم از عبدالحلیم.

قمارباز

طی یک سری اتفاقاتی که افتاد دیشب بعد از مدت ها ترکیدم و گریه کردم. فایده نداشت این ایستادگی.ایستادگی در غبار.

باید این غبارو ادم میشست. شستمش. سفید شد.

بعدشم نشستم تو حیاط. فکر کردم. برعکس سابق، کورکورانه طرف مقابل از چشمم نیفتاد. یعنی این حماقت رو بار دیگه تکرار نکردم.برای همینه که الان وجدانم اسودس.از اینکه میدونم برای چیزی ناراحتم که واقعا باید براش ناراحت باشم نه از چیز اشتباهی. اگر قراره ادم از بقیه ناراحت باشه باید به خاطر کار غلطی که واقعا کردن ناراحت باشه نه برای چیز دیگه ای.تشخیص اینکه ادم باید از چه چیزی به دل بگیره و چه چیزی به خاطر خطاهای ذهنی و استدلال های غلط خودشه خیلی مهمه. خیلی مهم. سالها عمرم رو دادم تا این رو بفهمم.برای همین وقتی یک چیزی خوشایندم نیست و میرنجونم بهش فکر میکنم که چرا باید ناراحت بشم؟کجاش برام ناراحت کنندس؟ایا واقعا اینجا باید ناراحت بشم؟

بعد، ادم میفهمه بابت یک چیزی ناراحته، اما اون حس بد و وحشتناک و بغض اور پس چی بود؟ قطعا ادم به خاطر این چیز کوچیک به این اندازه ناراحت نمیشه.یک بالانسی باید باشه،یه چیزی این وسط بوده که موجب ناراحتی بوده و دیده نشده و گم شده.

توقع.

برافروخته

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

به خود گیری

حتما توی زندگی شما هم پیش اومده که یک سری چیزهارو به خودتون بگیرید. یا حداقل فکر کنید منظور شما هستید.

منم از این قاعده مستثنی نیستم و اتفاقا از وقتی فهمیدم حق انتخاب دارم بین به خودم گرفتن و به خودم نگرفتن، بیشتر به این دقت میکنم که کاشکی میشد فلان چیز رو به خودم بگیرم. کاش میشد بزرگش کنم و قاب کنم روی دیوار. کاش میشد هر روز چنین چیزی رو بشنوم.

اما نه.

یه سری چیزها هست که انتخاب کردنشون، انتخابی هست ولی روندی که طی میشه دیگه انتخابی نیست. و چون همونطور که فکرش رو میکنیم پیش نمیره و بد تر از همه، وقتی ممکنه منظور از اول چیز دیگه ای بوده باشه بهتره تن ندیم به این باخت عظیم. اورثینک نکنیم و بزاریم سر نخ ها بیشتر و بیشتر بشن تا حساسیت ما گل کنه و بریم دنبالش. چه وقتی کسی میخواد از ما ایرادی بگیره، چه زمانی که میخواد ابرازعلاقه بکنه، چه زمانی که میخواد رابطه ای رو تموم کنه. 

درسته بعضی جاها هست که واضح توی صورت ما کوبیده میشه منظور طرف مقابل ولی خیلی جاها ممکنه اینجور نباشه. ریز ریز و قطعه قطعه جمع بشه. شما قرار نیست چشمتون رو روی این الارم ها ببندین فقط کافیه قبل از نتیجه گیری صبر کنید. حتی وقتی نتیجه ای گرفتید، قبل از اعلام نتیجه صبر کنید، قبل از اجرای نتیجه صبر کنید. چون تجربه نشون داده دنیای ادم ها و رفتارهای متقابلشون پیچیده تر از چیزیه که فکر میکنیم.چه بسا حرفی که واضح از طرف مقابل هم میشنویم ممکنه صادقانه نباشه، جدای از صادقانه بودن ،"کلام" وقتی در میشه، ذات نامفهومی و گنگی رو به دنبال خود داره.در مغز گوینده،جز یک سناریوی یک طرفه بین احتمالات بی شمار نیست.چون پیش از اینکه خارج بشه چیزی جز یک تصویر نیست. تصویری بودن زبان، برای ایجاد یک پل مشترک بین تصویر من و شما نیازمند خبرگی ادبیاته. چقدر از ما در ادبیات خبره هستیم و معنی دقیق واژ هارو میدونیم. چقدر از ما فرهنگ و جامعه کوچک اطراف انسان هارو متاثر بر زبانشون میدونیم. اینها همه مهمند.

اما راهکار چیه؟ هوشیاری و صبر و اگر جنمش رو داشتید: صحبت طولانی و شفاف.شفافیت هم منظورم اینه که سعی کنید روی کلمات تمرکز کنین و هرجا براتون نامفهومه یا حتی دلیل به کار رفتنش رو نمیدونین بپرسید. میدونم اینم منوط به حوصله طرف مقابل و خودتونه و حتی اگر موضوع ارزشمند باشه، نشه خشم و عجله رو کنترل کرد و اینها خودشون باز به مشکلات پیشین اضافه کنند ولی خب کار نشد نداره.یادتون باشه حرف زدن ابزار برنده ایه.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان