تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

دفتر ثبت اسناد

با مدیر مدرسه بحث کردم.روشو کرد اونور سمت همکارش و گفت فلانی رو میشناسی؟این اومده میگه سرپرست تحصیلیشه.ینی از تو خیابون بیاد من باید قبول کنم؟ 

همین رو که گفت فهمیدم با انسانی طرفم که ارزشی برای حرف طرف مقابل قائل نیست و مدارا رو یاد نگرفته یا اینکه دستش رو در طول زمان از این لکه ننگین همراهی شسته. مطمئنن به خاطر اینکه به من اعتماد نکرده نمیگم.به قول یه کی مگه میخاد زنم بشه که اعتماد کنه؟من هم بودم اعتماد نمیکردم.به این خاطر بود که من در خلال صحبت از موضع خودم عقب نشستم و اختیار اینکه حالا باید چیکار کنم رو دادم دستش و پیشنهاد دادم والدین حضور پیدا کنن و شفاها و کتبا رضایت اعلام بکنن. کما اینکه نسخه دست نویس و مهر امضا شده رضایت والدین رو بهش نشون دادم با اینکه میدونستم کافی نیست، بحث حضور والدین رو مطرح کردم.( شاید قیومت تحصیلی کار پیچیده تری تو ذهن شما بیاد و فکر کنید جری شدن مدیر طبیعیه. اما جلو تر دیدم مسئول امور اموزشی و اداری و معاونت اجرایی بدون اینکه از داشتن وکالت مطلع باشه با من سر صحبت و همیاری رو اغاز کرد و شمارم رو هم گرفت.در حضور مدیر.بدون اینکه اعتراض خاصی بشنوه. شایدم پلیس خوب پلیس بد بازی کردیم)

سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان