تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

دکه پیش استادیوم:روز هفدهم: غذاوندگار

شب جالبی بود. 

من همیشه با اکیپ خودمون یک رابط اتصال داشتم و اون سیب گلاب تپل بود. اینحوری که اکثر اوقات باهاش بودم و در اصل اومدن و نیومدن بیرون منوط به حضور سیب گلاب تپل بود. 

اما امشب بدون واسطه با ستاره و میترا بیرون رفتم. بد نبود، جالب بود.هرچند یک امتناعی از عمیق شدن توی بحث ها وجود داشت که نمیدونم چرا بوجود میومد.

پینوشت: بحث خیلی بدی با لیلا و پدر مجرد شد. 

به راحتی نمیشه از کنار یه سری حرفا گذشتو به چشم یه نصیحت دیدشون.وقتی سالها ادم زیر این حرف ها بوده باشه و در برابرشون ضعیف بوده باشه و بعدش روش تاثیر گذاشته باشن و تبعیض کم ندیده باشه، نمیتونه به راحتی از جفت حرف ها ساده بگذره و به چشم پند بی طرفانه ببینتشون. حتی اگر گوینده پلاکارد این یک پند ساده و بی اهمیت است رو به دستش گرفته باشه، گذشته ای که با یه سری از حرف هاشون پر شده نمیپذیره و باز هم میخواد تسلیم بشه. 

شب بخیر، لاویو‌ساپینزا.«خدافز.»

سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان