سفرنامه:شب صفرم

خب دیگه جولوپلاسو جمع کردیم.خداروشکر همش جمع شد تو یه کوله و فقط بوتامو کردم تو پلاستیک انداختم رو یدونه پیرهن شلوار خونه ای و گذاشتم تو یه کیف پارچه ای کوچیک .

لباسایی که میخوام بپوشم برای تو راهم گذاشتم کنار.جورابم گذاشتم توی کیفم.شناسنامه کارت ملی و فقط این شلوار جدیده از این بگاست که پائینش چاک داره.اصلا با چاک و ماک و اینا راحت نیستم بدوزمش فردا اونم جا بدم بره. یه حوله دستی کوچیک هم میگذارم. اره دیگه فک کنم کافیه.

 تنها پلن، عشق و حال کردن به هر قیمتیه. بقیش مهم نیس.

دوتا تبصره: سعی میکنیم تا سوم دی بکشونیم برنامه رو. و حداقل یک شب رو تا صب تو خیابون باشیم بریم ارم.

برنامه جومالی اینا امشب شده و حرکتشون امشبه.برا فردا شب بلیط گرفتم.با یه حساب سر انگشتی اگه ده روز بمونن ردیفه. برگشتن خراب میشم سرشون. والا.

عککککس 1

عککککس 2

خب دیگه، یه حافظم بندازیم ببینیم چطوره:

کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت.

(:

سفرنامه:مقدمه

 الان موقعیتم اینجوریه که لم دادم، بخاری جلومه و منگم و گیجم. لباسامو تا کردم گذاشتم جلوم و همین الان یادم اومد این کته رو نباید تا کنم. ولی ولش کن، به رو خودم نمیارم. امیدوارم همش تو یه کوله جمع شه. کوله رنگ رنگیه بالا تو وسایلاس هنو درش نیوردم.

هنو بلیط نگرفتم. بوی این میاد که یه ساعت قبلش برم ترمینال. ولی نه یهویی دیدی با جومالی اومدم. بدون برنامه همه چی بهتره.

یه سفر نامه خواهیم داشت و از تک تک جاهایی که میرم عکس میگیرم میزارم که بمونه به یادگار.

امیدوارم هوا زیاد سرد نباشه.معمولی و ملایم و ملو باشه. الان ابادان 17 درجست و شیراز 19. خبر خوبیه.

جمعه شب احتمالا برم اردیبهشت.زهرا عمل داره. ایشالا به سلامتی تموم شه. 9 ساعت عمله. 

یلدا رو نیستم خونه. و دیشب نانی میگفت یاد یلدای پارسال که یه کیلومتر راه رفتیم تا رسیدیم بستنی فروشی بخیر.گفتم اره، بدجور بخیر.

نمیدونم چی میشه هیچ تصوری نساختم و نخواهم ساخت.میخوام ببینم چی پیش میاد. اینجوری همیشه جوابه.

با ارزوی سلامتی فقط. و ارامش.

بدرود.

Ice coffe

خیلی خنک، مثل یخ زدن قطره اب روی برگ انجیری، روی برگ هایی به رنگ سبز تیره.
چرا بر سر میلم مصالحه کنم‌؟ نه، اصلا. ادم باید از زیبایی بنویسه. باید از حس خوب بنویسه. گذرا، غیر ممکن و نشدنی، ادم باید با وجود اینکه اینا هست، بنویسه.
من اصلا داغی و اشوب و هرج و مرج احساس نمیکنم. من خوشحالم و ته دلم به هم نمیپیچه و گر نگرفتم. اصلا، اتفاقا خنکم و میخام بخوابم. کاش چشامو میبستم یه ده سال دیگه باز میکردم و با خیال راحت همه چی رو جفت و جور میکردم.
میدونم یه چیزی رو، اونم اینه که صبح که بیدار شدم اصلا مهم نیست چجوریه همه چی. من امشب رو ثبت میکنم، با اینکه اتفاقیم نیفتاده ولی ارومم.
خوشحالم واقعا(((((((((((:
مثل یخ زدن قطره اب روی برگ انجیری، روی سبز تیره ی برگ. مثل مزه آیس کافی، با یخ زیاد و تیرگی قهوه و بخار شیشه.
خب دیگه شب بخیر!

GOT A LOT TO LEARN

وقتی بامزگی و زیبایی افکار بچه هارو میبینم واقعا به این فکر میکنم که چه شرط های کافی خوبی هستند برای ادامه دادن یک زندگی.

MY LITLE LOVE_ADELE

سمینار: ترویج علم

در ساده سازی علم زمانی که بخواهیم به خورد مخاطب تکانش گر مطلب علمی مفید بدهیم، تا مرز عامیانه سازی جلومیرویم و از دقت میکاهیم تا هم ارزی هایمان به صحت بنشینند. یکی از مهم ترین اصل ها در ترویج علم همین است که مخاطب غیر متخصص مطلب را لمس کند و مسئله برایش باور پدیر باشد. برای همین است که زنگ خطر به صدا در می اید. مثلا فرض کنید برای کسی که تمام زندگیش درگیر دو دوتا چهارتا کردن های منطقیست بخواهید با کلام عامیانه کوانتوم را توضیح دهید. نتیجه کلی دو چیز بیشتر نخواهد بود: یا نمیفهمد زیرا برایش باور پدیر نیست و نتیجه مطلوب ساده سازی که توضعش را داریم نمیگیریم یا میفهمد که در این صورت باید مطمن باشیم درگیر شبه علم شده است و چیزی که فهمیده "علم" نیست فارق از صحیح یا غلط بودن تکه پاره های فهمیدگی اش.

اینجاست که متوجه میشویم علم از سمت خودش مرزی برای مسئله ترویج معین کرده. مرزی نامحسوس و پر رنگ که اگر ترویج دهنده ان را رعایت نکند به یک باره به متخصص نما تبدیل خواهد شد و فروخواهد ریخت.

و تصویر ذهنی چقدر با فرهنگ مرتبط است.در فرهنگ یک ایرانی(مثلا جامعه هدف خیلی کوچکی در جنوب) که همه چیز را قسمت و انجام امور را به دست خدا میداند و معتقد است در یک بازی از پش تعین شده که روی پیشانیش نوشته شده است در حال ورجه ورجست، حرف از احتمالات زدن و حرکت های تصادفی در کوانتوم بی فایده و بی ثمر است.تضاد چالشی علم با فرهنگ کاملا مشخص است. اینکه دسته مخاطب با چه باوری رشد و نمو یافته تضمین کننده این است که بدانیم قطعا رسوب اعتقادات در لوله های مغزی وجود دارد.

+++++++++++++

پی نوشت: رشته موضوع جدید سمینار هارو باز میکنم تا بعد از دیدن سمینارها نظر خودم رو راجع بهش بگم

سمینار خانم سیما قاسمی واقعا مفید بود.

درک بصری از یک پدیده قدم اول پذیرش است. وقتی کودکی در مازندران تصوری از سقف مسطح ندارد، طبیعی است که تمام دنیا را با سقف شیروونی فرض کند و در وهله اول به این فکر کند که چطور در داستان کویر علی شریعتی میگوید شاهراه علی را زمانی میدیدیم که روی سقف ها در مزینان میخوابیدیم.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان