تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

سلسله عقاید عامه پسند: سلبی نویس

اتفاقا، اختلافات عقاید سیاسی و مذهبی و هنری  نیست که مسئلست. اولین اشتباه هم این  نیست که اختلافات رو به تناسب شباهتشون دسته بندی کنیم در این جعبه ها، این است که باور کنیم بنیاد این اختلافات حقیقتا در این دسته بندی ها میگنجد. یعنی سه مرحله به عقب پرت میشیم وقتی نگاه میکنیم به ریشه اختلافات.

اشتباه چهارم انجاست که فکر کنیم این اختلافات ساکن اند و مستحکم و ثابت و غیر قابل دسترس . درحالی که این اختلافات که در وجود یک فرد به صورت عقیده زندگی میکند، زنده هستند و مدام در حال بعلیدن و تعبیر کردن هر انچه اطرافش هست به ابژه تحت نفوذ خودش. ما مدام در حال خوراک دادن به عقاید خودمون و عقاید دیگرانیم. دنیا در حال خوراک دادن به انهاست، طبیعت در حال خوراک دادن به انهاست. اعتقادات هرگز به یک میزان باقی نمیمونند و مدام دستخوش تغیرند. تابع پیشرونده ای هست در جهت یک بردار غریب به سمت و سوی بهشت معتقدان!

زندست این باور و در چیزهای مختلف ابراز وجود میکنه. برای همین هم هست ارتباط ما با دنیای اطرافمون قطع نمیشه،چون عقیده مارو به کنش وا میداره. طبیعتا فکر میکنیم اخر هر بحث، اخر هر تعبیر، اخر هر درک، ما به روحیه ی جدیدی از اعتقادمون میرسیم که تاحالا ندیده بودیمش، چه شگفت اور و چه زیبا. حتی "انعطاف" ما در گروی اعتقاد ماست. 

و این چرخه عوض نمیشه مگر به ضربه. مگر به تجربه. مگر به رویارویی من با خودم در اعتقادم. اتفاقی برایم بیفتد که اعتقادم موجب رنجشم بشود.(این یک مرحله میانی نیاز دارد که من کمی از لای جرز دیوار بیرون بیاید و بگوید همه ام عقیده نیست. بعد با عقیده به جنگ بیفتد. نمیدونم چطوری به این مرحله میرسیم) مگر به شک و در اومدن از دید جزیره ای.  انوقت شاید تغیری رخ بدهد. زمانی که ببینم اعتقادم افقی ندارد. هم کمند ادم هایی که به اینجا میرسند و هم زیاد.

خسته کنندست. اساسا نمیتونم مطمن باشم به چیز جدیدی رسیدم. این عدم قطعیت کثیف لعنتی همیشه هست. 

اختلافات مهم هستند و این جمله که میتوانیم با وجود اختلافات مذهبی و سیاسی و هنری کنار هم زندگی پرشور و فعالی در همه زمینه ها داشته باشیم دروغ است. ما همه وجودمان عقیده است(این هم باگ دارد. منی هست که جبری یا انتخابی چیزی را دیده که بهش کمک میکنه، اون رو برداشته و عضوی از خودش کرده.اما خب، یک جورایی عقیده رو مسری دیدم و پخش شونده. مثل سرطان شاید.  اگر عقیده انتخابی باشه که با من پرسشگر در ابتداروبرو بوده. من رو ارضا کرده و اجازه ورود گرفته. اگر عقیده جبری بوده، نمیدونم. تصورم هم این است که در دومی بیشتر الوده میشیم تا در اولی. مگر اینکه من پرسشگر در اولی، از تقلا نایسته. اگر ایستاد، فرضیه ابتلا صحیح میشه.) و در امتداد راه به مشکل خواهیم خورد. چون هرگز شروع نشده است چنین ماجرایی به ان خوش بینیم. چون به امتداد نرسیده ایم. 

مشکل و راه حل نهایی در عدم تکامل است. اینکه  افراد به هرچه اعتقاد دارند، باید بپذیرند چیز کاملی نیست. من سوالاتی میپرسم که تو نمیتوانی جوابی دهی که قانعم کند. توسوالاتی میپرسی که من نمیتوانم قانعت کنم. پیش عالم ترین ها هم بریم چیزهایی هست که نمیتوانند پاسخ بدهند. حافظه گذشتگان و ایندگان رو نداریم، زمان مطالعه و تحقیق هم محدوده چون عمر ما کمه. این روادار ها چی میگن. همیشه باید بپذیریم قسمتی از حقیقت در جیب دیگریست. تا وقتی این عدم تکامل رو نپذیریم نمیتونیم کنار هم زندگی کنیم.

راه حل من در حل یک مشکل اینه که ببینم چه راه هایی راه حل مسئله نیستند(با در نظر گرفتن بازه زمانی). زندگی بهم ثابت کرده رسیدن به راه حل درست از دستم بر نمیاد. خطاهاست که متعلق به منه. پس تلاشمم در مسیر کم کردن خطاست.

سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان